نتایج جستجو برای عبارت :

اسمی که برعکسش خودش میشه

برای بچه هر از چند گاهی باب اسفنجی میزاشتیم. یه شخصیت داره به نام اختاپوس. دیدیم بچه داره فحش هایی مثل احمق، بی عقل و . که از دهن اختاپوس مثل نقل و نبات میریزه رو برمیداره تحویل هر کسی که میبینه میده دیگه براش نزاشتیم. الان داره نینجا ترت میبینه خوششم اومده.این اختاپوس هميشه تو قصه ها به فنای سگ میره. در حالیکه همه تو این کارتون خوشحال و خوشبختن، هر چی بدبختیه مال اینه. همه اتفاقای بد، بدشانسی ها، مصیبت ها و عذاب کشیدن ها مال اینه. اینم همش ق
حسِ بازی و لوس‌بازی نیست. که بازی، بازیِ ترس است و سایه، سایه‌ی مرگ و هوا در بهاری‌ترینش هم خفه. خفه می‌شوم خاطرات را. عق می‌زنم که پس بزنم‌شان؛ بلکه نفسی و آه و باز هم. برعکسش می‌کنم آه و "ها" به پنجره‌ای که باید دریچه‌‌ای باشد کورسوی امید، و اما کم از گیوتین ندارد. که نرسیده به گیوتینِ خودساخته‌‌ی زندگی‌ام هم نفس کم می‌آورم. و لابد تمام؟ برف‌ها عقیم می‌شوند و نوستالژی رویاگونِ عاشقانه‌ی اولیور و جِنی میان برف‌ها در "لاو استوری" هم.
هر کسی سفر خودش رو میره هر کسی شاهکار خودش رو میسازه مثل میکلانژ ، مثل شکسپیر ، هر کسی دره ها و قله های خودش رو فتح میکنه تا بر بلندای زندگی خودش بایسته و برای دره بعدی آماده ميشه مثل دکتر مهاجر ، هر چی بزرگ تر باشی ترس های جدید تری و هیجان انگیز تری رو تجربه میکنی ترس یعنی راه درستی رو داری میری مثل سوزان مودی هر کسی خودش یادمیگیره چطور دیدگاهاش رو تغییر بده هر کسی خودش انتخواب میکنه چقدر آگاه باشه مثل قدوس اقا انوری سفر 28 ساله هیجان انگیزی رو
فردا صبح دست به کار شدیم. لباسهامون رو پوششیدیم کمی از مواد پن کیک رو حاضر کردیم و سالاد رو آماده کردیم بعد سباستین یک ساعت شنی از توجیبش درآورد و برعکسش کرد:الان زمان خوبیه برای دیدن معشوق هامون منظورشو فهمیدم معنیش این بود که وقت بازی با گربه هاست وقتی رفتیم بیرون بارون میومد و یک کپه پر از گربه منتظرمون بودن: نصفشون هم از سر و کول من بالا میرفتن سباستین نگاهی به من انداخت و گفت:واقعن گربه ههارو دوست داری! وبعد لبخند زد _ممنون^^ و بعدش یکی از
تقدیم به شهید زاگرس البرز زارعی همین که در کف دستش گذاشت جان خودش را کشید با همه ی باورش کمان خودش را برای اینکه بماند بلوط پیر سرش سبز شبیه شمع زد آتش دل و زبان خودش را کدام اهرمنی زد به امن دامنه کبریت که سوخت جنگل معصوم، باغبان خودش را!؟ کسی که در تب عشقی اصیل یکسره سوزاند برای برگ گلی ساقه ی جوان خودش را اگرچه بال و پرش سوخت مثل کنگر خائیز رها نکرد ولی کهنه آشیان خودش را هنوز مانده در این دره های سوخته شاید که در بیاورد از زیر سنگ نان خودش را
مدل مشهور sean opry یکی از دوستان مطلبی گذاشته بود و موجب دوتا کامنت با جواب جالب شده بود (بین خودش و یکی از خواننده هاش) که من صرفا اون دوتا کامنتو می گذارم (با اجازه اش) و من رو واداشت که این مطلب رو طبق تجربیاتم بنویسم؛ عشق رو هم ميشه از چشم ها فهمید؟؟ اگه آره چجورى؟؟ پاسخ: صد البته که ميشه ! اصلا عشق رو چشا داد میزنن ! اینو باید خودت تجربه کنی تا بفهمی ! یکم توضیح دادنش سخته اما نگاه عمیق و خاص و مهربونه ! چشا برق میزنه !و درست انگار چشا دارن میخندن
نسبیت عام، مفهوم فیزیکی سیاه چاله، تابش هاوکینگفیزیک به زبان ساده(۱۳۹)انیشتن در سال ۱۹۱۵ فورمولاسیون ریاضی تئوری نسبیت عام رو در قالب معادلات میدانی معروف خودش ارائه داد. حل معادلات میدانی انیشتن یک ساختارهندسی ۳ بعدی و غیر اقلیدسی رو برای گیتی(عالم فیزیکی) نتیجه میده که بهش میگن پیوستار زمان-مکان یا بقول انیشتن: Space-Time Continuumدر هر نقطه از این پیوستار(گیتی) ضریب گرانش (شتاب جاذبه) معادل هست با شیب پیوستار زمان-مکان در همون نقطه. تئوری نسبیت ع
الان پشت سرش خیلی حرف ها شروع ميشه خیلی گلایه ها شروع ميشه خیلی چیزهای دیگه این طور که من متوجه شدم اصلا براش مهم نیست چون تنها چیزی که براش مهمه خاسته و هدفشه اونی که من میشناسم خیلی قوی تر از اون حرفاست که بشه حرفشو زد یا حتی فکرشو کرد بخاطر همین من که بهش خیلی ایمان دارم و میدونم حتما حتما موفقه و داره بهترین ها رو برای خودش رقم میزنه، نمیدونم شما هم میشناسیدش یانه. ولی از من به شما اون خیلی خوش ایده و خوش فکرده یکی از بهترین های ایرانه تو
بایدخودم رابگذارم کنارِ خودمو پیاده‌رو راتا آخرین سنگفرششانه به شانه راه برویم.غروبی آرامبرای یک تنهایی دونفره!+امشب خیلی از حرفایی که انتظارشو نداشت گفتم. حرفایی که دو سالی ميشه توی گلوم گیر کرده. یعنی بخاطر احساسم مردد بودم در گفتنشون. اما دیگه واقعا تحملم داره تموم ميشه. گفتم شاید حرفام یه هشدار باشه تا به خودش بیاد. انقدر خسته و کلافه ام که دارم کاملا سرد و بی تفاوت میشم و اینم بهش گفتم. خواستم بدونه اگه اون تاب و توانی که به مو رسیده، 
آدم یک موقعهایی خودش میداند اگر آهنگ غمگین گوش کند یاد بدبختی هایش می افتد میداند اگر برود فلان پست وبلاگش را بخواند غمباد می گیرد میداند کلا اگر شیرجه بزند در گذشته ی عوضی اش باید یک روز تمام بنشیند غصه بخورد و نتواند مثل آدم زندگی کند. ولی باز هم خودش را انگولک میکند که رسما با اعصاب خودش ور برود. آدم یک وقتهایی چشم دیدن خوشیهای خودش را هم ندارد. آدم یک وقتهایی کلا آدم نیست.!!!!!!
حبس كه طویل المدت ميشهحساب سال و ماه از دست ادم در میره زندان ميشه خونه ی ادم حتی زندونی با جرم قتل رو بعد  ازیك مدت رها میكنند به حال خودش دیگه نه بازجوییش می كنند نه شكنجه روا نیست یك عمر زندان یك عمر شكنجه كه چی بشه اخه ؟ ویترین زندگی حفظ بشه ؟ دكور زندگی بهم نخوره؟بیست و هفت ساله جفت پامو فرو كردم تو سیمان سر جام مجسمه شدم .بال بزنم جفت قلم پام شكسته شاید یه روزی پتك بردارم این  مكعب سیمانی رو بشكنم حتی اگر جقت پاهام بشكنه مهم نیست حدا
۱-خیلی از دخترا و شاید هم پسرا می گن خونه بابا راحت تره ! خوب حتما همینطوره خونه بابا مسئولیت کمتره، لازم نیست نگران دخل و خرج باشی به قول ما نمی فهمی نونت از کجا میاد گوشتت از کجا؟ به نظرم این بیان ناشی از نگاه به ازدواج و هدف از اون داره ، ازدواج یه میدونی ميشه برای ادم تا میزان رشد و توانایی های خودش رو بسنجه و ببینه چند مرده حلاجه، مسیری ميشه برای اینکه بر توانایی های خودش بیفزاید. خیلی وقتها دخترایی رو می بینی که تو خونه بابا خیلی به چشم نمی
امروز خیلی فکر کردم که چجوری آدم به خودش اجازه میده بی احترامی و توهین کنه، چی باعث ميشه آدم به جایی از درد و ناراحتی از شوخی برسه، که از حد و جنبه ی خودش رد شه؛ و به جای تذکر دادن و گفتن اینکه ناراحت میشم، تکرارش نکنین، توهین کنه، بی احترامی کنه. حتی با پرروگی! مقصر کدوم طرفه؟ اونی که شوخی رو شروع کرده و فکر میکرده طرفش ظرفیت و جنبه داره یا اونی که دیگه چشمش رو روی همه چی بسته؟! آدم تا یه جایی از حرفا ناراحت ميشه و منتظر طرفش معذرت خواهی کنه،ین
هميشه از آدمایی که خیلی اخلاق مدار بودن می ترسیدم. هیچ آدمی نمیتونه برای هميشه از قوانین و مقرراتی که خودش برای خودش وضع کرده، تبعیت کنه. هميشه یه جایی یه اتفاقی میفته یا یکی میاد، که مجبور ميشه یه سری از اون قوانین و مقررات رو ندیده بگیره. و این ندیده گرفتن قوانین و مقررات پیشینش انقدر ادامه پیدا میکنه تا همشون از بین میره و یه آدمی باقی میمونه که نه تنها به حرفای گذشته ی خودش هم پایبند نیست، بلکه به هیچ چیزی دیگه پایبند نیست و طبق تجربه هایی
دردی ک دچارشم رو اسمشو نمیدونستمتا اینک تو پایتخت فهمیدم اسمشواون شخصیت بهبود مریضیش سندروم دست بی قرار بودکنترل نداشت و دستش خودش حرکت می کردمنم قلبم عاشق تو شده و هروقت ک فکر تو میاد سراغمهیجانی میشم ، نمیتونم قلبمو کنترل کنمخودش بهت ابراز علاقه میکنهخودش میاد سراغتتو تحویلش نمیگیریاون بازم‌ برات میمیره.اخه میدونی مریضه دست خودش نیستبه تو مبتلا شده.قلب بی قرار شده بی قرار تو.
خسته نیستم، فقط دیگه کمی حوصلم سر رفته از این همه شب بیداری‌های تکراری! از این همه منتظر موندن و نیومدن! نه من خسته نیستم، فقط دیگه با کسی حرفم نمی‌یاد، هضم یک آدم جدید برام سخت شده! میدونی؟! آدم وقتی تمامش رو از دست میده، دیگه خود به خود به موجودی تبدیل ميشه که نه حوصله ی توضیح داره و نه اشتیاقی برای آدم های جدید! سعی میکنه و ترجیح میده که خودش با خودش بیشتر رفیق باشه!
 
 
ساقی بیا که یار خودش را به خواب زد
ناچار بود و دست به این انتخاب زد
هی با خودش نشست و خدا را بهانه کرد
وقتی تمام بیخودی اش را نقاب زد
لب های او به داغی مرداد در کویر
آتش گرفته بود تنش را به آب زد
چشم سیاه مست خمارش چشیدنی
تا قرعه را دوباره به نام شراب زد
دکمه به دکمه پیرهنش را به باد داد
تن را گره به لذت این اضطراب زد
دنیا به دور دامن او تاب می خورَد
جان را به لب رساند خودش را به خواب زد
 
 
یه روز تو حوالی ٣٥ سالگی وقت سخت درگیر زندگی شدموقتی دارم كفش های دخترم رو پاش میكنم و كیف پسرم رو میدم بهش ،وقتی كه ماشین رو از تو پاركینگ در میارم و وقت رسیدن به مقصد، از پشت شیشه ی ماشین ازش خداحافظی میكنمیا حتی شاید وقتی تو فرودگاه منتظر هواپیما ام تا دوباره برم سفر های كاری و خدا میدونه كی برگردمهمون لحظه هایی كه حسابی اعصابم خورده شده از حجم كار .یكی از همون لحظه ها جلوی هم سبز شیم.و یهو یادت بیاد چقد با این مرد، پسر دیروز، خاطرات مشترك د
با پدرم جدول حل میکردم که گفتم : پدر نوشته دوست, عشق , محبت و چهار حرفیه.اتفاقا" دو حرف اولشم در اومده بود , یعنی ب و الفیه دفعه پدرم گفت فهمیدم عزیزم ميشه بابابا اینکه میدونستم بابا ميشه ولی بهش گفتم نه اشتباههگفت ببین اگه بنویسی بابا عمودیشم در میاد . . تو چشام اشک جمع شده بود و گفتم میدونم ميشه بابا ولی .اینجا نوشته چهار حرفی، ولی تو که حرف نداری .
سه روز پیشیه مرد متاهل بهم گفت شدیدا عاشقم شدهولی با اینکه میتونه اجبارم کنه دلم قرصه که هیچکاری نمیکنهچون بهم تاکید کرد که آرزوی محالشم. گفت مشکل خودشه و خودش باید حلش کنه . گفت به من ربطی نداره و خودش میدونه که شدنی نیسبعضی وقتا از دستش در میره ولی زود جمعش میکنهچند روز پیشا هم یکی بهم گفت شهر رو بهم ریختیا . طرفدارات زیادنحتی یکی گفته وقتی نمی بینه منو دلش برام تنگ ميشه.دوسشون دارم ولی ازشون توقع دارم به عنوان همکار منو ببینن. مثل خانوما
توی سفر پیدایش از عهد عتیق اومده که خدا آدم رو از تجسم خودش میسازه و وقتی تموم ميشه به خودش تبریک میگه، آدم، خوبه». آدم رو میذاره توی بهشت و گهگاهی باهم توی بهشت قدم میزدن. دو تا درخت نشونش میده یکی درخت زندگی یکی هم درخت شناسایی خوب و بد. تأکید میکنه از دومی نخور وگرنه قطعاً میمیری. یه زن هم براش درست میکنه تا تنها نباشه. یه مار میاد به حوا میگه تو نباید به حرف خدا گوش بدی، باید از این درخته بخوری تا مثل خدا بتونی خوب و بد رو تشخیص بدی.
بسم الله الرحمن الرحیمهیچ حرفی ناگفتتی نیستفی الواقع بیان‌کننده توان گفتنش رو ندارهادم انقدر باهاشون سروکله میزنه ک خودش هم از خودش عاجز و درمونده ميشه‌و چقدر این حرفا.گلوی آدم رو خنجر میزنهقلب رو پاره پاره میکنه.ذهن رو ب خارش میندازه.و.آخه خدایا.چند واج و اینهمه کارایی؟ :)رسالت این ناگفته‌های باید گفت، چیزی جز آتش زدن روح و روان ادم نیست. و افسوس ک خاکستر این اتش هم موندگار ميشه.درست مثل خاطراتی ک هرچقدرم اتیششون بزنیبازم گ
درونم چیزى ترك برداشت و فرو ریخته خالى خالى ام یه كالبدتو سرم اما پره پر از سوال، پر از غم ! همون كالبدمم شكل غم شدهدلمم پره ! از گرفتگى من فقط دارم میبینماونم تار ! آدما شفاف نیستن چه درست گفت سهراب سپهرى"كاش این مردم دانه هاى دلشان پیدا بود"یه زمانى راز و رمز و مرموز بودن رو دوست داشتم اما بچه بودم ! الان معلوم بودن رو دوست دارم هرچى میگم باز قلبم پرتر ميشه بعد سنگین ميشه دیگه واقعا نمیتونم نگهش دارم آهم اشك ميشه و چشمام رو میسوزونه باز
خوش به حال كسی كه گاهی به خودش سر بزند، خودش را كشف كند، ما آدم‌ها فكر می‌كنیم باید برویم دیگران رابشناسیم، اما دست كم خودمان را هم نمی‌شناسیم.یه مقداربرای خودشناسی وقت بذاریم .
رئیس جمهوری که خودش سال 92 با تخریب و ریختن آبروی دیگری حالا به هر صورتی محبوبیت کسب کرد و رئیس جمهور شد و تو سال 96 هم به بازی خبیثانه خودش در بازی دادن احساسات مردم و وعده های پفکی و باز هم حمله به رقبا ادامه داد و رای آورد !!! باید هم اینطوری ازش استقبال بشه چیزی که عوض داره گله نداره !!! + به طور کلی نه موافقم و نه مخالفم !!! فقط یه چیز رو میگن چیزی که عوض داره گله نداره . این چیزیه که تو تاریخ جمهوری اسلامی زیاد دیدیم  که چوب خدا صدا نداره !! و هر
کودک را وارد مسائل اقتصادی نکنید!نـداریم، نیست!از پس مخارج بر نمیایم!گــرون ميشه، پولا رو یدن، اختلاس شد، سال بعد میخواد قحطی بیاد!صحبت از "نـداری" كودك را نا امن می كند. شاید باور نکنید امروزه دغدغه خیلی از بچه ها همینه كه "بالاخـره بابام پول داره یا نه؟"، "پول بابام تموم شده؟"  اگه تموم شه، چـه اتفاقی برامون می افته؟"پدر و مـادر باید تفكر "فــراوانی" را در خانه حاكم كنند. کودک نباید درگیر مسائل اقتصادی ما، بی پولی و تحریم و. شود. اولین نا
همه‌چیز عوض شده. حتی همین بقال سر کوچه‌مان هم که خودش به خودش می‌گفت سوپرمارکت، دیگر نیست؛ چند ماه پیش جمع کرد و رفت. یعنی می‌خواهم بگویم تغییرات خیلی ریشه‌ای بوده. البته از حق نگذریم این همسایه سمت راستی (البته از پنجره که بیرون رو نگاه کنم می‌شه سمت چپ، روبروی ساختمون که وایسم می‌شه راست. کدوم درسته؟)، فقط همین یه نفر عوض نشده و با اقتدار خودش و پیشینه و اصالتش را حفظ کرده و کماکان با همان شلوار کوردی می‌آید بیرون.
یه سری آدمها هستن که نمیدونم رو چه برداشتی تصمیماتی میگیرن که بعدها خودشون هاج و واج میمونن که چی شد .چطور شد .مثلا یه عده برا اینکه یه رابطه الکی و با یکی شروع کنن فقط محض سرگرمی شروع میکنن به دروغ گفتن .و باز دروغ گفتن .اسمهای دروغی فامیلی دروغی .آدرس دروغی .شغل دروغی وبعد یه مدتی خیلی هاشون راست راستکی عاشق میشن .عاشق همونی که تا تونستن بهش دروغ گفتن حالا میمونن چیکار کنن .چطوری جمعش کنن ؟از کجا شروع کنن ؟تا کجا ادامه بدن ؟مجبورا برا دروغه
مردی دو پسر داشت. یکی درسخوان اما تنبل و تن پرور و دیگری اهل فن و مهارت که همه کارهای شخصی خودش و تعمیرات منزل را خودش انجام می داد و دائم به شکلی خودش را سرگرم می کرد. روزی آن مرد شیوانا را دید و راجع به پسرانش سر صحبت را بازکرد و گفت: من به آینده پسر اولم که درس می خواند و یک لحظه از مطالعه دست برنمی دارد بسیار امیدوارم. هر چند او به بهانه درس خواندن و وقت کم داشتن تنبل است و بیشتر کارهایش را من و مادر و خواهرانش انجام می دهیم اما چون می دانم که ا
پسر است دیگر . گاهی دلش میخواهد عشقش فقط مال خودش باشد . ولی خودش مال همه باشد

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها