نتایج جستجو برای عبارت :

بر روی پشت بام ان خانه خسته نشعه

 من خسته ام خسته از دردهای ناگفتنی وخسته از سکوتی جانکاه خسته از کاسه ی صبری که لبریز شده آیا می شود با دانه های اشک خانه ای ساخت بهر تنهایی خویش شاید آن جا بتوان آزاده بود و آزاده مررررررررد سوگند نوشت : آبجی مریم خیلی دلم برات تنگ شده  +چنان دق کرده احساسم میان شعر و تنهایی که حتی گریه های بی امانم ،گریه می خواهد  
خانه ای خواهم ساخت که درو پنجره اش قفل شود. تا کسی بی اذن من ، داخل خانه نشود میهمان اما ، قدمش بروی چشم , لیکن آنکه از خانه بخواهد دل بد هرگز ; من دگر پیر شدم ، خسته و زمین گیر شدم ، پای رفتن به سراغ دل خویش را هیچ ندارم با دلم بازی بس است . این چراغ آخرست ، بگذارید تک و تنها به خودم فکر کنم بنویسم و مرور فکر خویش ، خاطرات تلخ و ریش !! دفتری با برگ کاهی از همه رنج دلم ، دل خونین , بغض خسته , فکر رنجور ای خدا .
بسم الله الرحمن الرحیم من از این نفس ، از این بی سر پا خسته شدمخودم ازدست خودم آه خدا خسته شدماینکه هر روز بیایم تو مرا عفو کنیبروم باز خطا پشت خطا خسته شدممن از این چشم که جز تو همه را می بینداز همین کوری و این منظره ها خسته شدمبه همه وعده جبران محبت دادمجزتو ای خوب. از این رسم وفا خسته شدملا اقل کاش دمی شکر گذارت بودممن از این لال زبانی به خدا خسته شدمای که ناگفته همه حاجت ما رادادیقسمتم کن بروم کرببلا خسته شدم+لطفا هرکسی اینو داره میخونه.
باز هم وبلاگ و دیوار تنهایی من خیلی وقت است که دیگر به خودم هم سر نمی‌زنم. فکر می‌کنم مدت هاست رفته‌ام حتی از خودم. چنان خسته و بی‌تفاوت که نه به زبان می‌آید و نه می‌خواهم که بیاید. گاهی آدم خسته می‌شود. خسته از تکرار مکرر روزاها و شب هایی تکراری تر از آن‌ها خسته از لعاب های دروغین و دل هایی به سختی دل دیوار خسته از همه فردا هایی که امروز را برایشان سر بریدم خسته از همین واژه‌ها خسته‌‌م از همه نمود ها و وانمودها خسته‌م از رفع تکلیف ها خست
امروزه و با گسترش شهرنشینی، شهروندان با پدیده های نامطلوب بی شماری مواجه هستند. آلودگی هوا، ترافیک، استرس، آلودگی صوتی و . عواملی هستند که شهروندان کلان شهرها هر روز با آن دست و پنجه نرم می کنند. نتیجه اینکه با تنی خسته و ذهنی آزرده به خانه که مأمن و محل آرامش است، می رسند. حال خانه ای سرد و تاریک و خاموش، که نه تنها مایه ی امنیت و آرامش خاطر نیست، بلکه بار روانی منفی دیگری به تن و ذهن خسته می افزاید، در انتظار آنهاست.
در اندرون من خسته‌دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست؟ از رندی‌های حافظ این است که جواب پرسش‌هایی را که مطرح می‌کند در سخن خود می‌گنجاند تا زیرکان و معنی‌سنجان آن را دریابند و با کشف آن به التذاذ هنری برسند. مثلاً در این بیت: دوش از مسجد سوی می‌خانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما؟ پاسخ سوال آن است که ما نیز باید به آیین طریقت همان کاری را بکنیم که پیر ما انجام داده است؛ یعنی از مسجد به می‌خانه برویم! در این‌ج
به روح خسته‌ی من لحظه‌ای امان بدهید عطش‌سرای تنم را دو جرعه جان بدهید تمام شهر پر از خانه‌های شیطان است کجاست خانه‌ی انسان؟ به من نشان بدهید! زمین برای شماها که دوستش دارید به من- اگرچه پَرَم نیست-آسمان بدهید دراین جهان که خدا هم خریدنی شده است مرا - برای خدا- مرگِ رایگان بدهید و یا به حرمت من، من که عاشقم، خبری از آن عزیز که رفته به‌ناگهان، بدهید همان که در نظرم با شما تفاوت داشت. همان که مثل خودم بود؛ از همان بدهید
با سلام و خسته نباشید با توجه به شیوع کرونا و ماندن خانواده ها در خانه و اهمیت ورزش و نشاط جهت سلامتی جسم و روح تعدادی بازی و ورزش که قابل انجام در خانه می باشد در لینک زیر خدمتتان معرفی می گردد لینک دانلود
خسته ام، حتی از شعر هم، حتی از فکر کردن به تو هم، شوخی که نیست، کوه فراموش کردن تو را کنده ام، خسته ام، از کسانی که دوستشان ندارم، چون شبیه تو نیستند، خسته ام از تو، از خاطره تلخ روي گردادنت، از سختی های دل بریدنم، از شب های گریه و بغض و آه، از روزهای دلتنگی حسته ام از خود را به بی تفاوتی زدن، گذشتن از تو، گذشتن از خودم خسته ام از انتظار، انتظار تو ولی نه، از تو می ترسم، از دوست داشتنت می ترسم خسته ام از انتظار کسی که از راه برسد که شاید کمی شبیه ت
خسته صدامای خسته ای دل هاخسته ام از ته دلخسته ام از با تو بودن هر روزتمام آن ساعت مقدس ات مرا نابود کردعمر سوخته ام کجاست تو کجا و داستان ما کجاستسال آغاز بهاری ات همان اول خوش نبودسال ها گذشت حسودان در کمین گرفتارهایمان خواب آرام نداشت اندیک قصه دو قصه چند قصه شد اما مرا دیوانه خوانداندنه عزیز من دیوان نسیتم. مرا بیمار میدانند.صدای ناله ندارم.اما دل شکسته هنوز صدای من را در دل خود جای دادهبه کدام در بگم. مقصر کسیتعمر من سوختتو هم از فراغ دیدا
در خانه ابرار دستان خسته، امّا مهربان فاطمه(س) آسیاب را می گردانَد. خستگی، گرسنگی و ضعف، هر چند افزون از طاقت باشد، نمی تواند همّت بلند حبیبه خدا را بشکند . دانه های جو آرد می شود و غذایی ساده می گردد. امروز سوّمین روز متوالی است که همه اهل خانه روزه بوده اند و جز با گرسنگی، افطار نکرده اند. نور عشق به خدا از خانه تا آسمان راهی کشیده است. باز هم غذایِ افطارِ سوّمین روز، دستان نیازمندی را پر می کند.
شوق دیدار تو را دارم نمی آیی چرا؟ مثل باران ، تند میبارم نمی آیی چرا؟ خسته ام از درد ، از آهنگ های بیکلام خسته از آهنگ گیتارم نمی آیی چرا غرق در کابوس میمانم مجال خواب نیست من چرا تا صبح بیدارم؟ نمی آیی چرا؟ ای دوای درد قلبم، خسته ام از زندگی بی تو در بستر گرفتارم نمی آیی چرا
پیرمرد همه ی توانش را به کار گرفت؛ تتمه ی جانی که برایش از سال ها مانده بود. خسته بود. خسته از سال ها نشستن؛ خسته از سال ها در آرزوی چیزی بودن، و نجنبیدن، و ترسیدن! خسته از آن همه خمودگی و روياهایی که، #رويا مانده بودند. از جاش بلند شد؛ با آخرین توان، با تمام توان! با خود گفت: "کاش سال ها قبل این کار رو کرده بودم، کاش کبک نبودم انقد؛ شاید الان رسیده بودم". و با این حرف رکورد ای کاش های معروفش را شکاند.
همه ما می دانیم که خانه تکانی یکی از وقت‌گیرترین کارهایی است که در پایان هر سال امجام می‌شود؛ البته خیلی از حانم‌ها هستند که هر 6 ماه یکبار به این کار می‌پردازند و با کمال میل آن را انجام می‌دهند. بسیاری از ما در طول مدت خانه تکانی خسته می‌شویم و ادامه کار را رها می‌کنیم و یا سر سری آن را انجام می‌دهیم که در نهایت خستگی به تن آدم می‌ماند. اما با در نظر گرفتن راه‍کارهای مناسب و دانشتن اینکه چگونه و از کجا باید کار را شروع کنیم و به پایان برس
سلام ! خوبی خدا ؟ خسته نباشی !؟ نمیدونم چی بگم این روزا دیگه از همه طرف داره بهم فشار میاد دیگه خیلی خسته کننده شده مردونه خودت خسته نشدی چپ و راستمون کردی بسه دیگه یخورده حال و هوامونو عوض کن من که خوابیدم فردا صبح هم به امید تو بیدار میشم
بانگ زدم نیم شبان کیست در این خانه دل گفت منم کز رخ من شد مه و خورشید خجل گفت که این خانه دل پر همه نقشست چرا گفتم این عکس تو است ای رخ تو رشک چگل گفت که این نقش دگر چیست پر از خون جگر گفتم این نقش من خسته دل و پای به گل بستم من گردن جان بردم پیشش به نشان مجرم عشق است مکن مجرم خود را تو بحل داد سر رشته به من رشته پرفتنه و فن گفت بکش تا بکشم هم بکش و هم مگسل تافت از آن خرگه جان صورت ترکم به از آن دست ببردم سوی او دست مرا زد که بهل گفتم تو همچو فلان ترش شد
چه‌قدر دل‌م تنگ شده است برای این‌که دوباره کودک باشم. نه این‌که وماً برگردم به دوران کودکی جسمی بل‌که برگردم به دوران کودکی روحی؛ به دوران کودکی کردن. دوست دارم دوباره خیلی ساده با همه چیز برخورد کنم. ساده بخندم، ساده گریه کنم، ساده دوست داشته باشم، ساده قهر کنم، ساده آشتی کنم، ساده فکر کنم، ساده تصمیم بگیرم، ساده آدم خوبی باشم، ساده نماز بخوانم، ساده قرآن بخوانم، ساده حرف بزنم، ساده گوش بدهم و ساده نفس بکشم. از این همه پیچیده‌گی بزرگ
حامی محکم شغل خانه‌داری✨صبح زودتر از همه بیدارمی‌شوند و با درگیری‌های ذهنی و تنی خسته به رختخواب می‌روند.
 
خیلی جالبه که بعد از خستگی های پایان روز در راه بازگشت به خانه‌٬ از روي پل عابرپیاده٬ دقایقی به شهر خسته ات نگاه کنی.
شهری که سال هاست در آن زندگی میکنی و با دیدن آن خاطرات گذشته بچگی ات را مرور می کنی.
ولی وقتی بیشتر به آن خیره می شوی از فهمیدنش عاجزی. از اینکه نمی توانی بفهمی چرا آن شهر خسته٬ خستگی اش را آشکار نمی کند؟! چرا می گذارد با ترافیک سنگین ماشین ها٬ این حجم از آلودگی را همانند بغضی  در دل خود مخفی کند؟ چرا نمی گذارد اشکهایش بدون ذ
انشای کسی در سکوت فریاد می‌زند تقدیم به شما عزیزانکسی در سکوت فریاد می‌زندای غصه مرا دار زدی خسته نباشی آتش به شب تار زدی خسته نباشیای غصه دمت گرم که در لحظهٔ شادیبا این رگ من تار زدی خسته نباشیای غصه عجب زخم زدی بر دل زارمبا شوخی و با خنده زدی خسته نباشیای غصه عجب.این عجب نیست. چه عجب؟!عجب آن است که چش بیند و دل باور نکند.عجب آن است که دل بشکند و یار باور نکندوبلاگ HAKIMAN
دراین دیار خسته کش دیگر بریده نفسمهر چه تلاش می کنم به آرامش نمی رسمدر این دیار خسته کش وجود من بیهوده شدارثیه های عاطفی این جا از من ربوده شدروز نفس نفس زنان رو به سراب می رومخشک گلو و تشنه لب به عشق آب می رومشب که به خانه می رسم شکسته بال و خسته جاندر غم فردای دگر باز به خواب می روماز تن خشک شاخ گل توقع جوانه نیستاسب نفس بریده را طاقت تازیانه نیستاز گل چهره سوخته طراوتی طلب نکنبرای رفع تشنگی تکیه به تشنه لب نکنفرشته نجات من دیر به ما رسیده ای
انسان این خصلت ناپسند رو داره، که وقتی متوجه میشه برای یکی، مهمه. اخ که وقتی متوجه میشه. کجای برگه ی کیهانی نوشته که این اهمیت، همیشگی خواهد بود؟! خودتون رو- خودمون رو چرا اخه از چشم میندازیم؟ادم توی یه نقطه خسته میشه. خسته میشه آدم. خسته شدم و بدرک !
فریاد خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز هر طرف می سوزد این آتش پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود من به هر سو می دوم گریان در لهیب آتش پر دود وز میان خنده هایم تلخ و خروش گریه ام ناشاد از دورن خسته ی سوزان می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم همچنان می سوزد این آتش نقشهایی را که من بستم به خون دل بر سر و چشم در و دیوار در شب رسوای بی ساحل وای بر من ، سوزد و سوزد غنچه هایی را که پروردم به دشواری در دهان گود گلدانها روزها
جمعه به سوی شما چشم به راه بسته امکعبه اگر رفته ای بیا بسوی دل خسته امکعبه ی من بیا تا هر روز دور شما بگردمکعبه که جمکران شد کعبه هوس کردمسرّ شما گویند به چشم ما نهان استور نمیکشد عقل سرّ دلم خزان استگر ره دراز است قسم به جان خستهبیا به سوی دلم که چشمان پینه بستهبیا کین خستگی در صیرتم نهان استگویند مردم به من این از کافران استخسته شده قلب من قسم به چشم ترمبیا سرّ نهان گو به چشم و دست و سرمصیرت بیا نشان ده پرده بیا و برگیرباشد زین جهان شاید کسی پ
امام حسین ای مکه معظمه ای خانه ی خدا وی قبله ی مکرمه ای خانه ی خدا من نور چشم حیدر حق خانه زادیم تعریف بس بو شرذمه ای خانه خدا اوزدی الیمی ظلم ایله قبر رسولدن تمهید ایدوب مقدمه ای خانه خدا ترک ایلدوم مدینه نی گتدوم سنه پناه تا ترک اوله بو همهمه ای خانه خدا لبیک گتدی حاجی لری کربلا غمی قربان اولوم بو زمزمه ای خانه خدا آل عبانون غصه سی غربتده چکدی داغ نوح و خلیل و آدمه ای خانه خدا قاصد اول السلام ای گوهر اهل وفا السلام ای منبع جود و سخا بیرجه نامه
خسته‌ام.خسته از زیر پای خودم بودن.از دیگران گله ندارم، حتی از خودم شکوه نمی‌کنم. فقط خسته‌ام کمی.از تکرار ِ نگاه ِ خودم به زیر ِ پایِ خودم. رد نمی‌شوم از خودم حتی که به خودم برسم. دائم می‌روم و برمی‌گردم گاهی به بهانه‌ی مرور و گاهی به سودایِ عبور.عمر آدم کم است. از عمرم کمی رفته و کمی مانده شاید. چه دور مانده ام از جایی که دوستش دارم. و این غربت و پابسته‌گی حالم را گرفته کرده.چشمم باز شده اما غبارهای رفته در چشمم اشکم را درآورده و خون به چشما
دوست‌دارم با جزئیات بگویم چه شد اما بی‌اندازه خسته‌ام. این را درحالی می‌نویسم که ۱۱ صبح وقت شروع انتخاب سختی کشیدن بود؛ یعنی چند دقیقه‌ی دیگر. دیشب را تا صبح بیدار بودم و یک لحظه خواب به چشم ندیدم؛ خیلی جدی فکر کردم و فهمیدم این فرصت طلاییِ زندگی‌ام را برای هزاران عملی که می‌شود انجام داد، نباید برای درس‌خواندن و اضطراب بودن در محیط‌های پر ریسک خراب کنم. من خسته‌ام. واقعا خسته شده‌ام. زندگیِ واقعیِ من دیگر این‌چیزها نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم روضه حضرت رقیه سبک زمینه بابا کجایی آروم ندارم نقش زمینم چشمام سیاهه بابا چه جوری تو رو ببینم خاکیه چادر میسوزه معجر با خاک عجینم با تن خسته بیمارم خسته ام چو زهرا دس به دیوارم خسته ام برا عمه من سربارم خسته ام نگام نکن از رو نی ها دستمامو سنان داره میبنده نگام نکن از رو نی ها بهم حرمله داره میخنده امان از این زمون بابا پیشم بمون واسم روضه بخون2 گل سر نیست ولی موی سرم هست بابا جای شلاق به روي کمرم هست بابا مث مادر جای سیلی
▪️▪️ به یادم هست ،روزی مصرّانه ، به تو می گفتم: " ما هرگز خسته نخواهیم شد.هرگز"اما مدتی است ،پی فرصتی میگردم شیرینم ،تا به تو بگویم ، ما نیز ،خسته میشویم.و خسته شدن ، حق ماست ؛این که خسته می شویم و از نفَس می افتیمو در زانوهایمان،دردی حس میکنیم ، مسأله ای نیستمسأله این است که بتوانیم زیر درختی ، کنار جوی آبی، روي تخته سنگی ، "در کنار هم" بنشینیمو خستگی از تن و روح، بتکانیمخسته نشدن ، خلافِ طبیعت استهمچنان که، خسته ماندندیگر نمی گویم که ما تا
پیرغلامی که شب عاشورا بیمارستان را به هم ریخت حاج رضا مهاجرانی (بلبل شرق تهران) سال‌های آخر عمر، دست‌به‌عصا و آرام به گوشه‌ای خزیده بود و خسته و شکسته، چشم‌به‌راه کسی بود که زنگ خانه‌اش را بفشارد یا گوشی تلفن را بردارد و به او زنگی بزند. به گزارش ایسکانیوز و به نقل از مشرق نیوز حاج رضا می‌گفت: شب‌های محرّم اگر کسی در خانه باشد، مرا به جایی خواهد برد و اگر نباشد باید تنها بنشینم و رادیو گوش بدهم.» زنگ تلفن به دومی نمی‌رسید که گوشی را برمی

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

مدرسه حرریاحی حرفهایی هست برای گفتن... فروش طلایاب حرفه ای