نتایج جستجو برای عبارت :

خاله ام با همه تمکنی که داشت به زندگی درویشانه ای قناعت کرده بود

قناعت کنید، از قناعت خجالت نکشید. بعضیها خیال می‌کنند که قناعت مال آدمهاي تهیدست و فقیر است و اگر آدم داشت، دیگر لازم نیست قناعت کند. نه، قناعت یعنی در حدّ لازم، در حد کفايت، انسان توقّف کند
بیانات مقام معظم رهبری در خطبه‌ی عقد مورخه‌ی۱۳۷۶/۱/۱
به نام خدا یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود در زمان هاي قدیم، توی شهر اصفهان پیرزنی زندگي می کرد که از بس خوب و نازو خوش اخلاق بود، به او خاله نازنین می گفتند. خاله نازنین یک خانه ی کوچک داشت.
سری داستانهاي خاله زینب عید غدیر عید بود مدارس تعطیل و وقت خوبی بود براي جمع شدن دور خاله زینب تو کوچه که به طرف خونه خاله میرفتم در یکی یکی دوستا رو زدم و خبرشون کردم براي جمع شدن و گوش کردن به خاطرات خاله یکجورايی معتاد حرفهاي خاله زینب شده بودیم و هر روز براي رفتن کنار خاله زینب عجله داشتیم اونروزها عید غدیر خونه سیدها میرفتیم پول سیدی میگرفتیم و شیرینی میخوردیم مامان اماده شده بود که بریم عید دیدنی ولی من اصرار داشتم اول خونه خاله زینب و
Gisoo Alikhah: سری داستانهاي خاله زینب شکوفه عشق در زندگي زینب وارد اتاقش شدیم بوی نم همه جا رو گرفته بود از گوشه سقف چک چک اب می امد بیرون از اون پرده چند لايه پارچه ايی کلفت باران می بارید و کمی سرد بود . لباسم کم بود و قطرات باران از تن پوش نازکم عبور کرده نسیم باد تنم را مور مور میکرد جلو بخاری هیزمی که تقریبا خاموش شده بود و نیاز به اضافه کردن هیزم داشت استادم و دو تا کنده بزرگ را داخلش گذاشتم خاله میگفت یک کم نفت هم از بالاي بخاری بریز البته بریز
به نام خدا یکی از فامیل هاي پدری ام رفته خواستگاری دختر خاله ام که به ترتیب از بالا به پايین دخترِ کوچک تر از منه خانواده ی مادریه . شايد باورش براتون سخت باشه خاله ام یعنی مادر همین دختر خاله فقط سی و چهار سالشه . اگه جواب مثبت بدن میشه مادرزن ! دختر خاله ام هم داره هجده رو پر میکنه . دختر خاله ام خیلی دختر خوبیه و حقش یه زندگي خوبه . اصلا دختر شلوغ کار و پر حاشیه اي نیست . سرشو انداخته پايین و زندگي شو میکنه .
Gisoo Alikhah: از سری داستانهاي خاله زینب گنج سیاه و سفید باز روز دیگه تکرار اتفاقات پیش درامد قصه هاي خاله زینب جارو کردن زمین نمناک تنها اتاق خاله زینب و گذاشتن چاي عصرگاهی و چیدن پیتهاي حلبی دور تخت چوبی روسی بلند جايی که خاله زینب دراز کشیده بود و گاهی شانه کردن موهاي خاکستری بسیار بلند خاله و بافتن انها گاهی براي ايجاد ذوق در روزهاي بهاری گذاشتن گل محمدی گوشه چهارقد مرمر سفیدش چقدر عطر اين گل رو دوست داشت امروز کاسه سفالی ابی کوچک بدست داشتم
از سری داستانهاي خاله زینب عید قربان با کنار زدن چادر سنگین جلو اتاق و وارد شدن به داخل اتاق و اداي سلام بلند به خاله زینب و شنیدن جواب سلام دختر مهربانم پس بقیه کو گفتم خاله یکم زودتر امدم برات گوشت قربوونی اوردم خدا به من یک داداش داده اسمش رو مجید گذاشتیم وبابا گوسفند قربانی کرده مادربزرگم اين گوشت رو هم براي شما داد خاله خندید گفت من که نمیتونم بپزم ببر بده به مادر بزرگت بگو برام بپزه گفتم چشم حالا بگو چی دوست داری بپزه خاله گفت خیلی دوست
خاطره ارسالی از آریا دختر خاله من که 27 سالش هست برام تعریف میکرد که مشکل خار پاشنه داشت. رفته بود یه دکتر که مرد بود. موقع معاينه کف پا ش، دکتر بهش گفته بود جورابت رو دربیار. دختر خاله من هم جوراب شیشه اي مشکی ساق کوتاه پوشیده بود روی تخت خوابیده بود و جوراب پاي راستش رو دراورده بود. بعد دکتر پاش رو معاينه کرده بود بعدش خود دکتر جوراب پاي چپ دختر خاله ام رو هم دراورده بود تا اون یکی پاش رو هم معاينه کنه.
دیشب تولدم بود. بابایی شدیدااااااااا غافلگیرم کرده بود. کیک و گل و . . واسه دفعه اول وقتی ازت خواستیم شمع ها رو فوت کنی، هرچی فوت میکردی اونقدر قدرت نداشت که شمع ها رو خاموش کنه. خاله جون از طرف مقابل تو فوت میکرد. وقتی شعله شمع یه ذره میومد سمت تو، میترسیدی.صبح هم که بردمت مهد گفتی: بابا . بعد شروع میکردی به فوت کردن با ترکیبی از کلمات و اشاره میگفتی: بابا دیشب شمع رو روشن کرد و من فوتش کردم.وقتی میخواستیم عکس بگیریم، دستت رو مثل یه آدم بزرگ که
سری داستانهاي خاله زینب (عطر بوی سیب ) روز جمعه بود و مدارس تعطیل پدرم یک جعبه سیب درشت و اب دار به منزل اورد و وقتی تو اشپزخانه زمین میگذاشت به مادرم گفت که سیب ها را سفارش داده بودم از حاتم قلعه اورده اند بسیار اب دار و خوشمزه و ترد است واقعا همینطور بود بوی عطر سیب همه جا را پر کرده بود و اشتهاي ادم رو قلقلک میداد ما بچه ها به طرف جعبه رفتیم و هر کدام سیبی زیبا انتخاب کردیم و بعد شستن مشغول گاز زدن شدیم موقع خوردن سیب یاد خاله زینب افتادم خوبه
وقتی دبستانی بودم خاله میم در گنبد کاووس طرحش را می گذراند. دختر خاله نون هم که سن من بود در گنبد به مدرسه می رفت . خاله میم در خود گنبد کار نمی کرد طرحش در یکی از دهات اطرف گنبد بود و شوهرش هم مطب دندان پزشکی اش را همان جا باز کرد. سال ها گذشت و زن و شوهر خون دل خوردند و اول خانه خریدند و از اجاره نشینی در امدند و سال ها بعد هم مطب خریدند هر دو کنار هم در مشهد .طرح خاله میم که تمام شد برگشتند مشهد و دختر خاله نون در مدرسه ما اسمش را نوشت و بعد هم هر دو
یادتان آرامش وجودماست . علیرضا قناعت نام: علیرضا نام خانوادگی: قناعت نام پدر: احمد تاریخ تولد:۱/مهر/۱۳۴۰ محل تولد: ساری تاریخ شهادت: ۲۲/۱۲/۱۳۶۴ محل شهادت: فاو عملیات : عملیات والفجر 8 مقطع تحصیلی: حوزوی محل مقبره: گار ملا مجدالدین ساری، مقبره اين شهید بزرگوار همچنان دارشفاي عاشقان و دوستان است. التماس دعا منبع تا شهدا
خواهرزاده ام از مدرسه اومده می گه خاله امروز تو مدرسه فر و لايت کردم. من :|-خاله فر و لايت؟ -آره، حالم از بوش بد شدمی بینم موهاش که خوشبختانه نه فر شده، نه لايت. می گم بگو ببینم چطوری فر و لايت کردی عزیزم؟می گه: همون که واسه پوسیدگی دندونه دیگه- :)) فلورايد خاله جون، فلورايد
قناعت رهیافتی موثر و خصلتی درمان بخش براي امراض زیادت طلبی و طمع ورزی انسان است . رهیافتی که ضمن حفظ کرامت و عزت انسانی ،کاهنده دغدغه هاي ناچیز مادی و دنیوی انسان است که اين به نوبه خود قوه تعقل را در آدم تقویت کرده و باعث می شود به جاي دل بستن به دنیاي فانی چشم به پس انداز آخرت جاویدان داشته باشد.بنابراي قناعت به عنوان  یکی از خصال پرهیزکاران بر شمرده شده است و آثاری چون آسايش و عزت و کرامت  را ازنتايج آن می توان برشمرد.به علاوه در امر ت و
توی تمام عمرم هیچ وقت خاله ام را به اين اندازه خوش حال ندیده بودم. تمام مدت وسط مجلس ايستاده بود و می خندید و توی مراسم عقد خودش با خوش حالی می رقصید. تا همین چند ماه پیش تا قبل از اينکه اين آقاي داماد سر و کله اش توی زندگي خاله ما پیدا بشود خاله ام همیشه به شدت افسرده بود. به سختی می شد کاری کرد که علاقه اي به هیچ چیزی نشان بدهد. از وقتی آقاي داماد آماده شده تمام و کمال هدف زندگي خاله جان و خاله جان همیشه می خندد و ذوق می کند. وقتی به تغییرات یکهویی
دیروز عصر رفتم گلفروشی و براي اومدن خاله از سفر، گل گرفتم و بعدش هم ساعت هفت و نیم رفتیم خونه خاله و بعد از شام رفتیم فرودگاه و خاله رو اوردیم خونه و یه شب خوب کنار همدیگه داشتیم. امروز که اومدم سرکار، همکارم واحد مالی باز یک هفته مرخصیش رو تمدید کرد و من مجبورم اين یک هفته ی کاری رو کارش رو انجام بدم. امروز اداره نسی، صبحانه کاری بوده و عکسش رو توی استوری اينستاش دیدم و خیلی شیک و مجلسی بود و کاش اداره ما هم همکارهامون بهتر بودن حتما یه صبحانه
سلام عزیزم تولدت با حضور خاله هات و الناز در مهد با خاله هاي مهد برگزار شد خوب بود. کیکت باب اسفنجی بود که خیلی هم قشنگ شده بود.کادو هاتم بابا جون برات یه حساب بانکی.نارسیس یه خرس خیلی ناز با یه ساپورت خاله یلدا یه بافت طوسی و زیبا بهت هدیه داد و خاله بهار هم سه تا پازل خیلی قشنگ خرید خاله مریم هم یه عروسک باربی برات گرفت. دست همشون درد نکنه. براي نهارم با خاله ها رفتیم خونه خودمون.عکس و فیلم هاي جشنتم موجوده. ولی سال بعد انشالله دلم میخاد خونه خو
دیروز مراسم ختم خاله مهربانمان بود. پس از گذشت 85 سال از عمر ايشان و در کهولت سن به دیار باقی شتافت و آخرین نگاهش همیشه در خاطرم خواهد ماند.خاله ربابه جانروحت قرین رحمت پروردگار و در آرامش ابدی بادرحمت خدا را پذیرا باشراستی به دده شهربانو، کلصفر و بابام و همچنین دائی اکبر درود ما را برساندوستت داریم 
خاله تازه بچه دار شده بود که برايش مهمان آمد، از آن مهمان هاي ویژه که نمی خواهی جلویش هیچ کم بیاوری، همین شد که صدايم کرد تا اين نیم ساعت فاصله بین شهرهايمان را نادیده بگیرم و به کمکش بشتابم، راهی شدم. مهمان ها آمده اند و توی انتخاب غذا و مخلفات سفره ی رنگارنگ گیر کرده اند و بسنده کرده اند به یکی دو تا از غذاها و من و خاله تمام قد تعارف می کنیم تا نتیجه زحماتمان را با خالی شدن سفره از غذا و خوش اشتهايی مهمان ها ببینیم.
قناعت مور و حرص زنبورزنبوری موری را دید که به هزار حیله دانه به خانه میکشید و در آن رنج بسیار می دید و حرصی تمام میزد. او را گفت:اي مور اين چه رنج است که بر خود نهاده اي و اين چه بار است که اختیار کرده اي؟ بیا تا مطعم و مشرب (آب و غذا) من ببین، که هر طعام که لذیذتر است تا من از آن نخورم به پادشاهان نرسد، آنجا که خواهم نشینم و آنجا که خواهم خورم.اين بگفت و به سوی دکان قصابی پر زد و بر روی پاره اي گوشت نشست. قصاب کارد در دست داشت و بزد و زنبور را به دو پا
پنج سال پیش بود، امتحانات پايان ترمم با رفتن الی همزمان شده بود و ما خونه‌ی خاله بودیم. حسین شش ماهه بود و شب رفتن الی دوتا از دوستاي صمیمیش اومده بودن اونجا، الی لپ‌تاپش رو پر کرده بود از عکس‌هاي خانوادگی و دوستانه و آهنگهاي پرخاطره. و لحظه‌ی رفتنش چقدر سخت و پر ابهام بود. یه دختر تنها بدون بورس تحصیلی و فقط با پذیرش از دانشگاه توی شهری از آمریکا که حتی یک هموطن توش نبود قرار بود تحصیل کنه. تنها رفت. و پنج سال اونجا تنها موند و خاله به ه
+خاله(یک سال فرقمون ولی از وقتی یادم خاله صدام می‌کنه) --جانم +کاش من مثل توبودم!! --یعنی چی مصی +همین جوری دیگه بی خیال و بی احساس و مستقل از خانواده تو تنهايی باخودت حال می کنی جون می ده براي رفتن و زندگي مستقل تو ی کشور دیگه اونوقت دست دست نمی‌کردم براي رفتن (ماه دیکه امتحان آیلسش می ده. مقاله اشم اماده است.) من
حضرت علی(ع) سفارشات زیادی به کارگزاران و فرمانداران خود نسبت به پرهیز از اسراف و تبذیر دارند و آنان را مم به صرفه‌جویی و مصرف صحیح بیت المال می‌کند.ايشان می‌فرمايند: نوک قلم‌ها را باریک و فاصله سطرها را کم کنید و از زیاده‌روی در هزینه نمودن بیت المال بپرهیزید زیرا که اموال مسلمانان نباید متحمل ضرر شود.» (مجلسی، 1404ق/ج41: 105) همچنین بنا به روايت حضرت علی(ع) هیچ گنجی غنی‌تر از قناعت نیست.(ناظم زاده، 1375: 447) و از پیامبر اکرم (ص)نقل شده که: خوشا
الان که برات می رسم یه خاله ی 28 ساله متاهل هستم که به دور از خانواده ی عزیزم نزدیک به 1 سال و نیم است در کنار همسر مهربانم در پايتخت زندگي میکنم راستش خواهر زاده ی عزیزم دانا جان متن خاصی قرار نبود بنویسم اما نا خداگاه یه جور عجیبی احساسی شده ام و اشک تو چشمامم حلقه زده یاده تمامه خاطرات مشترکمون بخیر. من با تو عاشق ترین بودم. لذتی که از داشتنت داشتم رو هیچ وقت فراموش نمی کنم. یه جور حس مادرانه .
روز25مهرماه98-پنجشنبه شب قراربود خاله زیبا بیاد شهرضا،اما متاسفانه پدرشوهرش حالشون خوب نبود ،نیومد وتصمیم گرفتیم فردا هم بریم عیادت و هم خاله زیبا را ببینیمبعداز کارم من رفته خونه  مامانجون ،کیانم اونجا بود،حاضرش کردم بابایی که اومد رفتیم خونه مامانجون فاطیعمه فریبا و زنموت اونجا بودن ،توام خیلی دلت براشون تنگ شده بودفردا صبح بهمراه مامانجون وبابایی رفتیم خونه خاله زیباخیلی خاله زیبا و عمو شهرام را دوست داری ،اما مثل دفعه هاي قبلی نبود
اومدیم خونه خاله،با خاله‌ها و دايییا نشستیمو گپی زدیمو خلاصه گذشت و خش گذشت. اينجا از کوچیك تا بزرگ نماز میخونن و حتی اگه مو پا نشم برا نماز خوندن همون کوچیکا میان میپرسن خاله عزیزه مگه نماز نمیخونی!؟و با جواب مثبتم پشت سرم راه میوفتن و کنارم صف میکشن برا نماز خوندن،میتونم بگم اون لحظه از بهتریناست واسم. دايی میپرسه عزیزه بلدی ماشین برونی!؟،میگم ها بلدم،میگه خا بشین پشتش ببینم،میشینم و استارت میزنم،دايی در رو باز میکنه و میگه نه نه بیا پاي
از سری داستانهاي خاله زینب بیرون پنجره جن داره ۸ عصر بود همسايه ها به بهانه خیاطی تو بالکن خونه ما جمع شده بودن و من با چاي و اب نبات تخته ايی که با شکر درست کرده بودم و توش اب لیمو و کنجد ریخته بودم ازشون پذیرايی کردم تو حیاط الو قرمز و سیب داشتیم که جمع کردم و تو حوض شدم و برا پذیرايی از مهمانها وسط محفل گذاشتم جمعی صمیمی و پر از شادی تو اين صحبت کردنهاي زنونه حرف رسید به جن و زندگيشون تو خونه هاي قدیمی و خانمها شروع کردن تو حمام قدیمی لطف اباد
از سری داستانهاي خاله زینب چرخ خیاطی زمانی که هر روز یک جا کار میکردم تو خونه خانمی میرفتم که خیاط ماهری بود وبراي مردم شهر لباس میدوخت و من بعد کار خونه میرفتم کنارش و پس دوزو اتو انجام میدادم خیلی از اين کار لذت میبردم تو اون مدت که پبشش بودم انگار دلش برام سوخته بود و برا همین فوت و فن الگو کشی و خیاطی رو کامل یادم دادن من خیاط خوبی شده بودم و همیشه از لطفی که در حقم کرده بود ممنونش بودم و ازش به نیکی یاد میکردم .
خاله اينا به جاي دو روز یک هفته موندن و مقدمات عروسی من و سهره رو فراهم کردن.قرار شد یه صیغه محرمیت خونوادگی بینمون خونده بشه و عروسی بمونه اخر مرداد. سهره هیچ حرفی نمی زد.حتی جواب بعله رو هم نداد و گفت : هرچی مامانو بابا بگن. من جواب بعله رو از خودش می خواستم. اين یک هفته شرکت و تعطیل کردم و کارا رو سپردم به معاون شرکت و با هم رفتیم خرید با روشا و گاهی هم هم روشا هم سارنج.اما در تمام مدت همون سهره شیطون و پر حرف سکوت کرده بود .
بعد از رفتنت تقویم منم عوض شدمثلا پنج شنبه شد همون روزی که اومدم دیدنت برات سیب رنده کردم تو انقدر ناتوان شده بودی ک نتونستی قاشق چاي خوری و تا دهنت ببری و بجاش من بهت غذا دادمیا تولدم اون روزیه ک تو شهر قریب اولین نفر بودی ک بهم پیام دادی و تبریک گفتییا مثلا ساعت نه و نیم همون ساعتیه ک تو به خواب ابدی رفتییا مثلا ۳۰ شهریور همون روزیه ک باهات تنها بودم باهم حرف زدیم گفتم بخاطر منم شده بجنگ .یا مثلا یلدا همون روزیه ک تو فرداشبش مارو برا همیشه تنه

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها