نتایج جستجو برای عبارت :

داستان مادر دختر میسترس

سلام من میخوام اولین داستان ميسترس و اسلیو بچه رو بنویسم فقط یادتون باشه این داستان ساخته ذهن من هست و واقعی نیست و این داستان از زبان اسلیو گفته شده(مثلا)خوب بریم سراغ داستان۰  مادر و پدرم میخواستن با دوستاشون بیرون بیرون برن و دوستای اونا دخترشون رو به خونه ی ما اوردن من داشتم با اسباب بازی هام بازی میکردم مثل همیشه لیگ عدالت و انتقام جویان با هم متهد شده بودنند تا جلوی جوکر و الترون،بیزارو و لوکی یا ونوم و دث استروک رو بگیرند اسباب بازی ه
بعد از ورود به دوره حاملگی بحث بارداری پسر و یا دختر با بروز علائم و نشانه هایی ثابت شده در مادر آغاز می شود ، تغییراتی در جسم و روحیات زن حامله که خبر از پسر یا دختر بودن جنین می دهد.به عنوان یک مادر بادرار،هیجان انگیز است که بدانید نوزاد درون شکم شما یک دختر کوچولوی زیباست یا یک پسر کوچولوی بامزه ، این یک سوال است که احتمالا با آن آشنا هستید. عقل سلیم میگوید که با داشتن درکی از احساسات خود، برای پسر دارشدن تنها یک داستان قدیمی و افسانه است.
ملیکا» مادر امام زمان(ع) از طرف پدر، دختر یشوعا» فرزند امپراطور روم شرقی و از طرف مادر، نوه شمعون» بود. به گزارش حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان ؛ مادر امام زمان(ع) نامش ملیكه» (ملیكا) بود، او از طرف پدر، دختر یشوعا» فرزند امپراطور روم شرقی بود، و از طرف مادر، نوه شمعون» بود. شمعون از یاران مخصوص حضرت عیسی(ع) و وصی او بود. ملیكه با اینكه در كاخ می‌زیست و با خاندان امپراطوری زندگی می‌كرد، اما آن چنان پاك و باعفّت بود كه
روزی یک دختر عاشق پسری کوچکتر از خود می شود . در رابطه چند ساله شان دختر برای پسر همه کا میکند . دادن پول . بردن سفر . بسیار نشون دادن علاقه به وی . در سختی ها و مشکلات اولین نفر بود و جز محبت به وی کاری نکرد . روزی پسر با خیانت کردن به دختر اون هم با شاگرد آن دختر . بعد از فهمیدن این موضوع توسط دختر عاشق ، تمام ناراحتی اش را با گریه بروز داد اما برگشت به پسر گفت برای رسیدن به اون دختر کمکت میکنم (اما چه بود در دل دختر که عشقش با شاگردش
دختر ، همان که روحش ظریف و حساس ، دنیایش رنگین و زیبا ، قلبش آینه و شکننده ، غروری از بهار جوانی ، شادی از مهربانی ، تلاشی بیش از توان ، مقاومتی بیش از جان ، چشمانی ببینده عشق ، وجودی سازنده محبت ، طراوتش همچون گل ، ذوقش همچون کودک ، مهرش همچون مادر ، عشقش همچون فرزند دختر که از همان ابتدا مادر است ، مادر عروسک هایش دختر که از همان ابتدا دلبر است ، دلبر پدرش دختر که از همان ابتدا همدم است ، همدم مادرش دختر که از همان ابتدا خواهر است ، خواهر رفیقش
این داستان در مورد یه پسریه که فقط فکر و ذهنش با دخترا بوده . بطوری که با هر دختری اشنا میشد امکان نداشت بهش پیشنهاد نده . اما این پسر یه روز عاشق یه دختری شد که دختر هم تنوع طلب بود از بین پسرا و با همه ی پسرا دوست بوده . پسر اینو نمیدونست و پا پیش گذاشت و به دختر گفت عاشقشه اونم در مدت 3 ماه دوستیشون . دختر با خوشحالی قبول میکنه و این دوتا باهم عاشقانه هاشونو شرو میکنن اما پسر از وقتی عاشق شد دیگه دنبال با هیچکسی نبود و فقط دختر رو میخا
یک نفر روزی عاشق یه دختر شد ولی همیشه اتفاقاتی میوفتاد که دختر از نظر فیزیکی ازش دور می شد اما پسر امیدوار بود تا اینکه بر حسب روزگار و اتفاقات خوب برای خانوادش اومدن نزدیک خونه دخترک ساکن شدند . پسر نقشه کشید تا به دختر ابراز علاقه کنه اما یه مشکل بزرگ وجود داشت ( دختر 6 سال ازش کوچکتر بود و پسر فقط 17 سالش بود ) پس پسر فقط در فکرش نقشه کشید که بخاد کاری کنه . پسر نقشه هاشو کشید و با اعتماد به نفس رفت جلو و به دختر گفت دوست دارم اما.
داخل منزل هستیم. مادر که از حضور ما ناراحت شده است، به دختر سیزده ساله اش رو میکند و میگوید وسایل ات را جمع کن، که باید بری پیش بابات. زن چهار سال پیش از همسرش جدا شده بود، سقف دهانش را نشان داد که پلاتین داشت و می‌گفت بدنش هم چند تایی دارد، به این خاطر که همسرش او را شدید می‌زده است. دخترش، نیز حرفهای مادرش را تایید کرد و گفت پدرش، خانم بازی میکرد و می‌کند. مادر و دختر، هنگامی دعوایشان شده بود که شبِ تولدِ مادرِ دختر، مادر می‌خواسته تنها باش
تا اومدم بگم از اتاقم برو بیرون به سرعت یه لگو دختر ساخت و گفت: این لگو رو هم وارد بازی کن. اون لگو واسم آشنا بود مشخصات لگو:لباس سیاهی که از لگوی بلک ویدو(بیوه سیاه) برداشته بود،شلواری که فقط مایو داشت و انگار در ساحل بوده،مو های سیاه و یک شلاق که از لگوی کت وومن(زن گربه ای)برداشته بودمن میخواستم بگم که نمیشه اما یاد حرف مادر و پدرم افتادم که گفتند (آدم باش)و گفتم :باشهبعد به سرعت پرید روی تخت جوراب نپوشیده بود و در همون دو ثانیه مجذوب پاهای زیب
آرام با شنیدن نام نیلوفر به فکر فرو می رود. به گوشش نام نیلوفر آشناست. به ذهنش فشار می آورد که آخرین بار کی و کجا این اسم را شنیده است. رضا و مادرش سعی دارند به آرامی صحبت کنند تا آرام متوجه نشود. رضا: مادر لطفا درو باز نکن مادر رضا: پسرم نمیشه، زشته، دختر خالته ها رضا: مادر؟ گفتم لطفا درو باز نکن آرام: (که به رفتار رضا و مادرش شک کرده، کم کم به رضا و مادرش نزدیک می شود) چرا باز نکنه رضا؟ (لبخند) اتفاقا من دوس دارم با دختر خاله ت آشنا بشم.
ساعت ها کنار مادرش می نشست وبه چهره مادرش خیره می شود به دستها و چهره ای که در جوانی اوج زیبایی را داشت اما با به دنیا آمدن او و بزرگ شدنش گرد پیری بر چهره مادر نشست.او با چنان صبر و بردباری لقمه را در دهان مادرش می گذاشت و دقیقه ها منتظر می ماند تا مادر لقمه را فرو برو ثانیه به ثانیه به مادرش یادآوری می کرد و می گفت: لقمه در دهان داری مادر آن را می جوید و بعد تامل می کرد. سالها در خانه به خاطر مادرش ماده بود تا با نفس هایش به مادر نفس تازه بدهد.چنان
به نام خدا یکی از فامیل های پدری ام رفته خواستگاری دختر خاله ام که به ترتیب از بالا به پایین دخترِ کوچک تر از منه خانواده ی مادریه . شاید باورش براتون سخت باشه خاله ام یعنی مادر همین دختر خاله فقط سی و چهار سالشه . اگه جواب مثبت بدن میشه مادرزن ! دختر خاله ام هم داره هجده رو پر میکنه . دختر خاله ام خیلی دختر خوبیه و حقش یه زندگی خوبه . اصلا دختر شلوغ کار و پر حاشیه ای نیست . سرشو انداخته پایین و زندگی شو میکنه .
دختر داشتن یعنی رنگ زندگیت یهوصورتی میشه!دختر داشتن یعنی کمدی پر از لباسای خوشرنگ.دختر داشتن یعنی اتاقی پر از عروسکای ریز و درشت.دختر داشتن یعنی پچ پچ های شبانه مادر ودختری کنار یه تخت کوچیک خوشگل.دختر داشتن یعنی یه کشو پر ازگل سرهای رنگی رنگی.دختر داشتن یعنی لاک های رنگ و وارنگ.خنده های از ته دل،موهای بلند،دامن های زیباو.در یک کلام دختر داشتن یعنی عشق.      
داستان امشب درباره یه دختریه که یه پسرو خیلی دوسش داشت اما نمیتونست بهش ابراز محبت کنه . حالا بخاطر یا شرایط روحیش بود یا بخاطر دلایل دخترونه که داشت . همیشه دنبال این بود پسره بیاد سمتش و بهش پیام بده و قربون صدقش بره و . اما نمیدوست که پسر ها هم به محبت احتیاج دارن . پسر از این موضوع کلی احساس ناراحتی میکرد که چرا دختر بهش محل نمیده . پسر یک روز از همه ی رفتار های دختر خسته میشه و میزاره میره یهو .
چالش جدید این روزهایم اینه که ذوق دونستن پسر یا دختر بودن نی نی رو دارم .اینکه با چه اسمی صدا کنم تو رویاهام مادر یک دختر باشم یا پسر خودم را برای دغدغه های پسر داتن آماده کنم یا طعم دختر داشتن دوست دارم این روزها زودتر بگذره و بتونم جای نی نی با یک اسم صداش کنم 
لازم شد داستان خودمو بطور کامل در دوپارت براتون بنویسم چون در یه پارت حوصله سر بر میشن . یه پسری بعد از اولین شکست عشقی خودش که دختره جلوش وایستاد و گفت که دوست ندارم مجدد عاشق شد . عاشق یه دختر زیبا و بامزه ، دختری که از نظر اون کامل کامل بود . دختر به هر بهونه ای باهاش بحث میکرد و پسر یه بیماری خاص داشت که ناشی از استرس عصبی بود . هر وقت فشار عصبی بهش میومد یهو لمس میشد و تپش قلب میگرفت ، انگار میمرد .
کلیک نمایید وبلاگ رمان مجازی رایگان داستان اوّل★ (مختصری از شوکت، مادر شهریار) زمان_ (سال ۱۳۳۸شمسی) _شوکت دختر یک بزرگزاده و رگ ریشه‌اش از خاندانی اصیل و نامدار بود. او جد در جد ، اهل و ساکن این شهر شـــمالی و بارانــزده بود شوکت از کودکی دوشادوش با پدربزرگش در پناهِ سایبان یک چتر ، زیر ریزش قطرات نقره تاب ، و بروی زمینی خیس و باران خورده برای سرکشی به املاک مستغلات و هجره های متعددشان روانه‌ی بازار میشد.
داستان های ما با پدر مادر هامون کاملا واضحه اما همیشه بدونین که شما فرزندین و اونا پدر و مادر . این داستاخن خاصی از پسریه که کل روز های زندگیشو صرف متنفر بودن از پدر مادرش کرد و همیشه فکر می کرد اونا دنبال اذیت کردن اونن و ازش متنفرن . برای همین پسر با دوستای خلافش وقت گذروند و کم کم کم بع اصطلاح خودش مرد شد و هر روز با پدر مادرش دعوا و داد و بی داد میکرد . یک روز وقتی با دوستاش شرط بسته بودن سر شکستن یک آجر با سر ، موقع زدن آجر به سرش تاندون دست
علت طولانی بودن صحبت خانم ها:حنانه رو میشناسی خواهر فاطمه دختر خاله نورهکه میشه زن پدر شوهر مریم دختر نسرینخواهر محمد پسر اشرف همسایه سپیده دختر منیره!_نه نمیشناسمش.!!ای بابا حنانه که دیدیمش تو عروسی ندا دختر محمد کهباباش میشه دایی منیره و خواهرش پسر عمشونو گرفته مادر بزرگش و مادربزرگ ساره دختر کلثوم میشن!_آهاااا چش شده؟؟؟                                           لاغر شده!!!!
من یک زنم فرزند یک مادر ! من یک زنم دختر یک پدر! من یک مادرم .مادر یک دختر! نمیدانم از کجا شروع کنم!؟ از کدامین لحظات ؟ از کدامین روزها؟ از آنجایی شروع می کنم که با تمام عشق کودکانه ام در تمامی رویاهایم با تو بزرگ می‌شدم و عمر سپری می کردم .از زمانی شروع می‌کنم که آینده و زندگی خودرا فقط در گروی گرفتن دستان تو می دانستم! تو تمام دنیای من بودی. آن زمانی که جز تو هیچ فکر و هیچ خیالی نداشتم ، هیچ کسی نبود که جای تو را برایم بگیرد ولی
داستان اسلام آوردن مادر امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ، مهاجرت او از روم به بغداد به عنوان اسیر جنگی، و ازدواج وی با امام حسن عسکری علیه السّلام از زیباترین داستان هایی است که به طور معجزه گونه ای رخ داده است این داستان در چند روایت بیان گشته است، که در ذیل به یکی از روایت اشاره می کنیم: روایت از کتاب غیبت شیخ طوسی: شیخ طوسی از بشر بن سلیمان نقل می کند . امام هادی(ع) نامه ای به زبان رومی نوشتند و مهر خویش را بر آن زد، .
دختر که باشی گیسوانت رود جاریست قلب درون سینه ات هم یک قناریست دختر که باشی دست تو یعنی نوازش دختر که باشی شانه هایت، استواریست دختر که باشی گاه می‌خندی و گاهی آب و هوای چشم‌هات ابری بهاریست دختر که باشی خنده بر لب داری اما پشتش کمی اشک و شکایت گه‌گداریست دختر پر از شور است شیرین است دختر دختر همیشه آن کسی که دوست داریست دختر تمام سهمش از دنیا، زمین، عشق دل بی‌قراری بی‌قراری بی‌قراریست می‌جنگد و می‌گرید و می‌میرد آرام دختر شهید عشق‌ها
کتاب شامل 17 داستان کوتاه از 10 نویسنده است؛ سه داستان از ژرمین گریر، دو داستان از فولتون اورسلر، یک داستان از پل ویلیارد، یک داستان از لئونارد مایکل، سه داستان از استفن لیکاک، یک داستان از ویلیام سیدنی پورتر، دو داستان از وندی بره نر، دو داستان از هال پورتر، یک داستان از نرگس دالال، یک داستان از ریشارد ل. اکثر داستان ها متوسط هستند.
سلام پدر و مادر همیشه دلم میخواست که خوب باشید اما الان دیگه برایم فرق نمی کنه! مادر، از اوان کودکی می شنیدم که بخاطر دختر بودنم سرکوفت شنیده ای و خجالت کشیده ای، من را همیشه مقصر دانستی، برای کم اوردنت پیش جاری و برادرشوهر و برادر و . حتی با به دنیا آوردن دو پسر هیچگاه من را بخاطر دختر بودنم نبخشیدی! من را که دو روز از زایمانم می گذشت را رها کردی و درعوض سه روز از عروس و پسرت پذیرایی کردی، و حتی سری به من نزدی، چطور دلت آمد؟ پدر، گفتی که مرا هرگ
این داستان یه داستان کاملا متفاوت از یه زندگی متفاوته . شاید همه فکر کنن زندگی خودشون در بدترین حالته اما بدونین شماها همیشه چیزیو دارین که بخایین بهش تکیه کنین اما پسر داستان ما همونم نداره . اینکه پدر و مادر داشته باشی و یه ابجی که هیچوقت ندیدیش و توی پرورشگاه بزرگ بشی و اینکه پدرت موتاد باشه و فقط توی خوشی هاش بیاد از پرورشگاه برت داره و ببره تفریح و تنها خاطراتت ازش فقط اندازه 1 ماه باشه .
پدر، مادر، دختر، پسر پدر : در اوستا پیتَر و پَتَر » آّمده ودر زبان امروزی به صورت پدر تلفظ می شود. پیشوند ( پی ، پَ ، پِ ) به معنی پاینده و نگهبان و ( تَر ، دَر ) پسوند فاعلی هستند. چون وظیفه ی پدر محافظت ونگهبانی از خانواده بوده است ، این نام را براو نهاده اند. ( در زبان انگلیسی father ) از همین ریشه است. مرد از ریشه ی مَرِتَن » اوستایی است. مَرِتَن صفت است، به معنی مُردنی و درگذشتنی ، این واژه اغلب با واژه ی گیهَ » به معنی جان و زندگی آمده است،
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش ( لگنش ) از جایش درمی‌رود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد، دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند ؛ هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به باسنش بزند. به ناچار دختر هر روز ضعیف تر و ناتوان‌تر میشود.
سه دختر حوا الیف شافاک ناشر:فکرآذین مولف:الیف شافاک مترجم :اکرم غفاروند گروه بندی :رمان خارجی قطع:رقعی نوع جلد:شمیز تعداد صفحات:415 نوبت چاپ: 1 سال چاپ:1397 قیمت پشت جلد:41000 تومان مشخصات تکمیلی :(داستانهای ترکی،ترکیه،قرن 20م) کتاب سه دختر حوا اثر الیف شافاک نویسنده ی ترک تبار و صاحب اثر پرفروش کتاب طریقت عشق می باشد که توسط اکرم غفاروند به زبان فارسی ترجمه شده است. سه دختر حوا همانطور که از نامش پیداست روایتگر داستان سه دختر با ویژگی ها منحصری خود م
داستان های خوب برای دختران بلند پرواز ، با ارائه ی تعریف تازه ای از قصه و افسانه و بازگویی داستان هایی از ن قهرمان (از الیزابت اول تا سرینا ویلیامز) به دختران قوت قلب می بخشد . کتابی که باید در بستر هر دختر و زنی که می شناسید باشد . داستان های این کتاب از دختر ها ، نی می سازد که دنیا را تغییر می دهند . کتابی که با خواندن آن ارزو میکنید زودتر بزرگ شوید . 
بهترین دوستت باید مادرت باشه،چون که مادر همه دنیا ی ماست،یک مادر و دختر باید شیدای همدیگر باشندو اگر نه این مادر تو نیست.مادر زندگی ما است و تو اگر عاشق مادرت نباشی باید بمیری"مادر تنها کسی است که در زندگی به تو کمک می کند،پس مراقب مادرت باش تا اون هم همیشه به روت بخنده

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

توانگری طراحی سایت آنلاین