نتایج جستجو برای عبارت :

شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند ؟گره در روح روانت به جهانت بزند ؟

شده آيا که غمي ريشه به جانت بزند؟گره در روح و روانت به جهانت بزند؟شده در خواب ببینی که تو را قرض کند؟بروی وهْم شوی تا که تو را فرض کند؟شده در گوش تو گوید که تو را باز تو را.؟نشوم فاش کسی تا که شوم رازْ تو را.؟شده آغوش شود تا که هم آغوش شوی؟گره ات باز کند تا که تو خاموش شوی؟شده یک شب برود تا که روی در پی او؟که تو فرهاد شوی تا بشوی قصه او؟به همان حال بگویی که تو مجنون منیبه تو بیمار شدم تا که تو درمون منیشده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد؟گره ات کور شو
شده گاهی غزلت پشتک و وارو بزند برود پشت سرت یکسره نارو بزند پای دلتنگی تو ، قند دلش آب شود وسط معرکه ، بنشیند و هوهو بزند در سراشیب دلت ، نبض تو را بشمارد قایق دلهره را ، سمت تو پارو بزند روی دیوار دلت ، باز خراشی بکشد وسط کوچه بتو ، ضربه ی چاقو بزند وا کند پنجره را ، سمت غروب پاییز ضربه بر پیکر رنجور پرستو بزند روی مرداب دلت چنبره ی غم بزند با تمسخر سخن از برکه ی بی قو بزند و در افسوس ترین فاصله آهی بکشد مثل فانوس که بی دغدغه سوسو بزند مثل چنگیز ،
یکی از یادداشت‌ها همیشه یکی هست که تو را بزند؛ همین که شروع کنی به تاتی تاتی و دور و برت چهار تا بچه‌ی قد و نیم‌قد ببینی و شروع کنی به ذوق کردن. پسر یا دختر کوچولویی پیدا می‌شود که موهایت را بکشد، پا بیندازد جلوی پایت که بخوری زمین، صندلی را از زیر ت بکشد، بهت لگد بزند، ناغافل یک چک بزند توص صورتت، سرت جیغ بکشید. قلدرها همه جا هستند. از همان کودکی یکی هست که به تو زور بگوید. تا دیر نشده بهتر است بگویم من هم یکی از آن هیولاهای کوچک بودم.
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش ( لگنش ) از جایش درمی‌رود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد، دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند ؛ هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به باسنش بزند. به ناچار دختر هر روز ضعیف تر و ناتوان‌تر میشود.
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و لگنش از جایش درمی‌رود پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به باسنش بزند به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوانتر می شود تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم پد
برای سال جدیدت آرزوی تحول دارم. آرزو می‌کنم که زندگی و جهانت به سوی سبز شدن متحول شود و حال دلت به احسن‌ترین حال‌ها برسد. آرزو می‌کنم که در تمام روزهای پیشِ رو، حال خودت و حال جهانت خوب باشد. آرزو می‌کنم سلامت بمانی و هرکجا پرسیدند چه خبر، با لبخند بگویی "سلامتی" اما نه از روی عادت، که از روی آگاهی. آرزو می‌کنم روزهای تلخ گذشته، در گذشته‌ها جا بمانند و جز یاد و خاطره‌ای برای عبرت، چیزی از آن‌ها باقی نمانَد.
. نزدیک به هفده سال است که زور می‌زنم دخترم هیچی را یاد نگیرد، همین یک چیز را یاد بگیرد که جایی که باید گریه کند، گریه کند. نریزد توی خودش، چون بزرگ شده یا چون آدم بزرگ‌ها گریه نمی‌کنند. (عجب دروغ بزرگی!) که یاد بگیرد جایی که باید فریاد بزند، فریاد بزند. که وقتی که باید عصبانی باشد، عصبانی باشد. نشود تندیس صبر و شکیبایی که خون خونش را بخورد ولی به همه لبخند احمقانه‌ تحویل بدهد. یاد بگیرد وقتی نمی‌خواهد کسی بماند، حالی طرف کند که نباید بماند و
به سلامتی ٢٦سالگی كه ماه های اولش رویایی و ماه های بعدش مثل یه كابوس گذشت.به سلامتی ٢٦سالگی كه بیشتر از نصفی از شب هاش با گریه و اشك خوابیدم.به سلامتی ٢٦سالگی كه مفهوم عبارت"شده ایا كه غمي ريشه به جانت بزند"برام جا انداخت.به سلامتی٢٦سالگی كه با عاشقی و غم عشق گذشت.به سلامتی ٢٦سالگی كه "دلشكستگی" رو بهم یاد داد.به سلامتی ٢٦سالگی كه یه ساعت "فراموشی" بزرگ ترین ارزوم شده بود.به سلامتی ٢٦سالگی كه "افسردگی" رو با گوشت و خونم حس كردم.به سلامتی٢٦سالگ
حکایت ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند. پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد . با خودش گفت من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا
روزی بود و روزگاری یک پسر بچه به نام کیهان» در دهکدهای زندگی میکرد. روزی از روزها مادر کیهان رفت تا به گیاهان سر بزند.کیهان هم مشغول بازی بود.  ۹ ماه گذشت و گیاهان رشد کردند. ۱۵۱ روز گذشت و بعد از چند روز مادر کیهان پیر شد و بعد از مدتی ازدنیا رفت. مادربزرگ او بزرگ کردن کیهان را به عهده گرفت. یک روز مادربزرگ رفت تا به گیاهان سر بزند. کیهان هم فضولیاش گرفت . مادربزرگ  به کیهان گفت: اصلاْ بیرون نیاید. ولی کیهان گوش نکرد. رفت بیرون. مادر بزرگ که می
 یک دارکوب معمولی میتواند تا۲۰ بار در هرثانیه نوک بزند. دلیل اینکه این پرندگان میتواند به این اندازه نوک بزند و سر خود را بدون سردرد گرفتن به سرعت به جلو و عقب ببرد وجود کیسه های هوا در اطراف مغز ابن پرنده و وجود  استخوان لامی است که همانندبالشتکی ازآن مخافظت میکند. این ساختار منحصر به فرد جمجمه و منقار پرنده ضربه به مغز را کاهش میدهد.این پرندگان زیبا میتوانند با بسامد ۲۵ هرتز و با سرعت ۷ متر بر ثانیه به درختان ضربه بزنند،که معادل برخورد سر ا
سهلاااام اینم از معرفی دومین بازی وبلاگبازی‌های گروهی بسیاری از این نوع موجود می باشد، اما بازی مکالمه چشم بسته یکی از پرطرفدار ترین آنهاست. دراین بازی که مانند اکثر بازی‌های گروهی تعداد نفرات بین ۱۰ الی  ۱۵ نفر است، باید با پارچه یا هرچیز دیگری چشم‌های یکی از کودکان را بست و دیگر کودکان حاضر در بازی یک حلقه دور بازیکن چشم بسته بزنند. بازیکن چشم بسته باید با چرخش دور خودش یک سمت را نشان دهد، نفری که انگشت اشاره به سمتش بود باید بدون اینکه
خوش به حال كسی كه گاهی به خودش سر بزند، خودش را كشف كند، ما آدم‌ها فكر می‌كنیم باید برویم دیگران رابشناسیم، اما دست كم خودمان را هم نمی‌شناسیم.یه مقداربرای خودشناسی وقت بذاریم .
گفت بنشین هرچه توی ذهنت وول می خورد پیاده کن روی کاغذ. آنقدر بنویس و سیاه کن تا ريشه مشکلاتت از مغزت یا یک جاییت بزند بیرون. برای اولین بار سعی کردم به جای حواله کردن توصیه اش به آنجایم، حرفش را گوش کنم. نوشتم و نوشتم و می دانید چه شد؟ ريشه مشکلاتم را پیدا کردم. ایده آل گرایی، گشادی و ترس. یعنی سر هرکدام از نخهای زندگی مرا بگیرید و بروید، تهش می رسید به یکی از این سه مورد. دعوت فلانی به صرف قهوه را نپذیرفتم، فلان باشگاه و کلاس را به خاطر درجه ی
گفتم: م» عزیزم! فکر کنم از علائم ورود به جوانی، این است که زندگی در کنار خانواده امن تر و راحت تر از ارتباط با هر کس دیگری می شود. اینطور فکر نمی کنی؟ لبخند، صورتش را شکوهمندانه فتح کرد و م» بی آنکه حرفی بزند به کارش ادامه داد!
   اگر می‌گوییم موسیقی تولید داخل می‌تواند شادی و نشاط را در مدارس رقم بزند، سخن گزافی نیستموسیقی می‌تواند نشاط را در کلاس درس رقم بزند این سخن گزافی نیست، دانش‌آموزانی هستند که با پخش یک آهنگ حتی برای سه یا چهار دقیقه مهمان شادی و نشاط در فضای سخت مدرسه می‌شوند.آنها فرزندان دهه هشتاد و نود هستند که نیازهایشان، سبک زندگی‌شان و علائقشان متفاوت با دهه‌‌های قبل است باید آنها را دید و به نیازهایشان پاسخ داد.اگر دانش‌آموز امروزی با پخش مو
سلطان ی تاریخ مردی که برج ایفل را فروخت، مسلط به پنچ زبان زنده دنیا صاحب ۴۵اسم مستعار با سابقه ی بیش از ۵۰ بار بازداشت آن هم فقط در کشور امریکا مردی که می توانست زیرک ترین قر بانیانش را نیز گول بزند
به نام آنکه علم را آفرید تا ريشه اش در قلبمان جوانه بزند . مدرسه زیباست،زشتی های آن تقصیر ماست. مدرسه همان کتابی است که می توان از هر ورقش علم آموخت. آری،من مدرسه را با جان و دل دوست دارم.درست است،به خاطر رفیق های فابریک،معلم های عزیز،علم هایی که در آن می آموزم،شاید علم آموزی دشوار باشد ولی لذتش آن دشواری را می سوزاند. به فرمان رهبری؛خبرداد شاید همین علم آموزی باشد که قلبم حس خاصی به مدرسه دارد.نمی دانم
بین حجره ست و کسی نیست به دادش برسدکاش تا جان نسپرده است جوادش برسد خیره مانده ست به در چشم ترش میسوزدکرده سم کار خودس را ، جگرش میسوزد کیست بر حال دل مضطر او گریه کندخواهرش نیست که بالا سر او گریه کند رفته از حال بسی خورده زمین در کوچهزیر لب خوانده فقط روضه ی مادر… کوچه پسرش آمده زیبا پسر مه رویشمیگذارد سر خود را به سر زانویش سخت باشد پدری پیش پسر جان بدهدسخت تر این که پسر پیش پدر جان بدهد سخت تر این که جوان باشد و پر پر بزندپدرش هم نگران با
تست ماسفت ( Mosfet ) ﺑﺎ اﺳﺘﻔﺎده از ﻣﻮﻟﺘﯽ ﻣﺘﺮ دﯾﺠﯿﺘﺎل در این پست روش صحیح تست یکی از مهمترین و پرکاربردترین قطعات الکترونیکی یعنی تست ماسفت را به شما آموزش خواهیم داد. تست ماسفت به سادگی تست دیگر ترانزیستورها نیست؛ چون کوچکتربن تغییری در گیت آن موجب خطا در آزمایش خواهد شد.توجه داشته باشید که در این آموزش از مالتی متر دیجیتال برای تست ماسفت استفاده شده است.نکات قبل از شروع تست ماسفتدر اﯾﻦ روش ﮐﻠﯿﻪ ﻣﺮاﺣﻞ ﺑﺎ اﺳﺘﻔﺎده از ﺗﺴﺖ دﯾ
قلمه زدن حسن یوسف در خاکدر ابتدا با استفاده از یک چاقوی تیز و تمیز یا قیچی باغبانی هر تعداد قلمه ای که می خواهید از گیاه مادر بگیرید.برش شاخه را درست زیر گره برگ و به صورت اریب انجام دهید همچنین بهتر است، هر شاخه ای که می برید بین ۱۰ تا ۱۵ سانتیمتر طول داشته باشد.سپس تمام برگهای نیمه پایینی قلمه را بکنید و دور بریزید. این کار برای اینکه تمام انرژی گیاه صرف ريشه زایی گردد، ضروری است.خاکی را که میخواهید قلمه را در آن قرار دهید تا ريشه بزند، آماده
ﻓﺎﻃﻤﻪ ‏( ﺩﺧﺘﺮ ﺷﻬﯿﺪ ﻋﻤﺎﺩ ﻣﻐﻨﯿﻪ ‏) ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺧﺒﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺎﺑﺎ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﻭ ﺭﮐﻌﺖ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪ . ﻫﻤﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﺮﺩ ، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺰﻧﺪ ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺑﺎ ﭘﯿﮑﺮ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯽ ﺗﺎﺏ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ،
کلبه ای در جنگلپنج نوجوان برای آخر هفته به یک کلبه می روند تا خوش بگذرانند که کم کم میفهمند اوضاع آنچنان عادی نیست! همه میدانیم که این مقدمه و داستان چقدر کلیشه ای است! اما جاهایی که فیلم را معرفی کردند آن را دور از همه کلیشه های این داستان میدانستند. بماند که چند سایت دیگر این فیلم را یکی از بهترین فیلم های ترسناک دوران می دانستند.فیلم تلاش می کند بر اساس کلیشه های این داستان به مخاطب رو دست بزند. حالا چه فیلم رو دستش را بزند چه نزند باز هم کلی
* قرن‌ها پیش بود طبیبی می‌آمد بر بالینم و می‌گفت: نگذار قلب کوچکت این‌قدر تند بزند . * من هم می‌گفتم: برش دار ببر . بسپرش به ظریف‌دستی که با دقت بشکافدش و آن مرواریدهای براق را  بیرون بکشد و به رشته درآورد .* مرواریدهای قلبم که هرگاه به کسی بخشیدمش، یا تف‌اش کرد یا انداختنش جایی بی اهمیت .* او پس‌زننده است . او حتی از باد مخالفی که به بادبان می‌وزد هم پس‌زننده‌تر است .​​​​
چرا کسی در رابطه‌ای که دو طرف می‌دانند، نادرست است، تا این حد پیش میرود؟ تا وقتی برای کسی این اتفاق نیفتد، متوجه نخواهد شد. آدم می‌تواند به‌راحتی خودش را گول بزند. ما در چنین مواردی همه‌چیز را در جایی که آزارمان ندهد، انباشته می‌کنیم، خودمان را متقاعد می‌کنیم و عذر و بهانه می‌آوریم. مرز بین جنون و عشق بسیار ظریف است! ✍
 با توجه به گذشته ی البرت انیشتین، هیچ کس فکر نمی کرد پسری که تا سه سالگی نمی توانست حرف بزند و تا هشت سالگی نمی توانست بخواند، یکی از بزرگترین دانشمندان تاریخ باشد. با وجود موانعی که در پیش داشت توانست جایزه ی صلح نوبل را به خاطر تلاش هایی که در زمینه ی فیزیک انجام داد، بگی
***جز آستان توام در جهان پناهی نیستسر مرا به جز این در حواله گاهی نیستعدو چو تیغ کشد من سپر بیندازمکه تیغ ما به جز از ناله‌ای و آهی نیستچرا ز کوی خرابات روی برتابمکز این بهم به جهان هیچ رسم و راهی نیستزمانه گر بزند آتشم به خرمن عمربگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیستچنین که از همه سو دام راه می‌بینمبه از حمایت زلفت مرا پناهی نیست 
از روزهایم اگر سراغ خودم را بگیرم به این لحظه طولانی میرسم. دیر وقت است. خسته ام. در محل کار نشسته‌ام. به جای خودم و همه اضافه کار مانده‌ام. خودخواسته کارهای عقب افتاده همه را انجام می‌دهم. کار و خستگی مسکن خوبی است. قسمت‌های بیکار مغز را از کار می‌اندازد. آنقدر بی‌حس می‌کند که اگر همین الان آقا اکبر زنگ در را بزند و بگوید حالا که کار همه را انجام میدهی می‌شود امشب به جای من محل را جارو بزنی، نه نمی‌گویم.
این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد یک نفر را کشف کند !
زیبایی هایش را بیرون بکشد .
تلخی هایش را صبر کند .
 
آدمهای امروز ، دوست های کنسروی می خواهند !
یک کنسرو که درش را باز کنند و یک نفر شیرین و مهربان
از تویش بپرد بیرون !
 
و هی لبخند بزند و بگوید 
 حق با توست
 
در سال ۱۹۴۸ شانزده ساله بودم. در ده مردالی» زندگی می‌کردم. دو تا گاو و یک گوساله هشت ماهه و یک سگ داشتم به اسم کاراباش. هر روز گاو و گوساله‌هایم را برای چرا به مرتع می‌بردم. یک نوع مگس در آن طرف‌ها هست که اگر حیوانی را نیش بزند، حیوان کلافه می‌شود و دیوانه‌وار شروع می‌کند به جست و خیز. این مگس در اواسط ماه بهار بیدار می‌شود. محلی‌ها به این مگس بوولک» می‌گویند. یک روز صبح، در مرتع، همین مگس بوولک گوساله مرا نیش زد.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

لاغری