نتایج جستجو برای عبارت :

شعر تو همانی که خیالم همه شب در پی توست

"تو هماني که به قصر دل من سلطانی"حاکم قلب منی ، خوب خودت می دانیهمه ی فکر و خيالم ، فقط اندیشه ی توستتو هماني که در این خاطره ها پنهانیدر دلم عشق کسی نیست به جز عشق رختخط به خط راز مرا از نگهم می خوانیقلبم از هر نفس تو ضربان می گیردهمه شب در تپش جان و دلم مهمانيشدم انگشت نمای همه ی مردم شهرهمه گویند که دیوانه و سرگردانی .دگر افزون شده از زخم زبان ، درد دلمتو هماني که همه درد مرا درمانیحکم کن ای شه احساس دل عاشق منحاکم عشقی و این را به یقین می دانی
ای عشق همه بهانه از توست من خامشم این ترانه از توست آن بانگ بلند صبحگاهی وین زمزمه شبانه از توست من انده خویش را ندانم این گریه بی بهانه از توست ای آتش جان پاکبازان در خرمن من زبانه از توست افسون شده تو را زبان نیست ور هست همه فسانه از توست کشتی مرا چه بیم دریا؟ طوفان ز تو و کرانه از توست گر باده دهی و گرنه ، غم نیست مست از تو ، شرابخانه از توست می را چه اثر به پيش چشمت؟ کاین مستی شادمانه از توست پيش تو چه توسنی کند عقل؟ رام است که تازیانه از توست
نشود فاش كسی آنچه میان من و تو ست تا اشارات نظر نامه‌رسان من و توست گوش كن با لب خاموش سخن می‌گویم پاسخم گو به نگاهی كه زبان من و توست روزگاری شد و كس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گر چه در خلوت راز دل ما كس نرسید همه جا زمزمه عشق نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ار نه ای بسا باغ و بهاران كه خزان من و توست این همه قصة فردوس و تمنای بهشت گفت‌و‌گوئی و خیالی ز جهان من و توست نقش ما گو ننگارند به دیباچة عقل هر كجا نامة ع
هر که گدای در مشکوی توست پادشاست شه که به همسایگی کوی توست چون گداست باغ جهان موسم اردیـبهشـت یا بهشت گر نه ثنا خوان گل روی توست بی صفاست نرگس گار جنان هر که گفت یا شنفت این که چو چشمان بی آهوی توست بی حیاست سرو شنیدم که قد آراسته خاسته مدعی قامت دلجوی توست بد اداست رحم کن ای دیده رخ زرد من دردمن گرنه امیدیش به داروی توست بی دواست مهدی اخوان ثالث م. امید»
تو هماني کـه به قصر دل من سلطانی حاکم قلـب منی خوب خودت میدانی همهٔ فکر و خيالم فقط اندیشهٔ توست تو هماني که در این خاطره ها پنهانی دردلم عشق کسۍنیست بجز عشق تو خط بـه خط راز مرا از نگهم می خوانی قلبـم از هـرنفـس تو ضربان می گیرد همه شب در تپش جان و دلم مهماني شدم انگشت نمای همه ی مردم شهر همـه گوینـد کـه دیـوانه و سرگردانی دگر افـزون شده از زخم زبان، درد دلم تـو همـانۍکـه همـه درد مرا درمانی حکم کن ای شه احساس دل عاشق من حاکم عشقی و این را به یق
 سرود پرستشیچون روح تو از اعلا، می بارد بر قلب منآتش و حضور توست، گرداگرد جان منچون روح تو از اعلا، می بارد بر قلب منآتش و حضور توست، گرداگرد جان منمیدانم حیاتم در دست توستمی خوانم نجاتم با فیض توستمیدانم حیاتم در دست توستمی خوانم نجاتم با فیض توستمحبت و لطف توست، همواره در قلب منحضور گرم توست، سایبان این جان منمحبت و لطف توست، همواره در قلب منحضور گرم توست، سایبان این جان منمیدانم حیاتم در دست توستمی خوانم نجاتم با فیض توستمیدانم حیاتم در
ای كودك نیامدهای كودك نیامده دنیا از آن توستفردا میان پنجة خورشید سان توستوقتی كه گم شدند سواران میان مِههنگام شاد تازی اسب جوان توستاین پله های بَر شده تا قلّه های فخراز خشتِ رنجِ روز و شب دودمان توستدست هزار نسل، كه خاكسترند و گلبافنده های طوقة رنگین كمان توستفردا بهار و شادی و زیبایی و شکوهبی شک نصیب نسل تو و کودکان توست                                         رضا افضلی  9/4/70
خانه ی قلبم خراب از یکّه تازی های توستعشق بازی کن که وقت عشق بازی های توستچشم خون، حال پریشان، قلب غمگین، جان مستکودکم! دستم پر از اسباب بازی های توستتا دل مشتاق من محتاج عاشق بودن استدلبری کردن یکی از بی نیازی های توستقصّه ی شیرین نیفتاده است هرگز اتفاقهرچه هست ای عشق از افسانه سازی های توستمیهمان خسته ای داری در آغوشش بگیرامشب ای آتش، شب مهمان نوازی های توستفاضل نظری 
  با کلمات بازی نمیگنم  زیبای من   این یاد توست  که دائم  مثل دختر بچه های خوشگل و شیطون و بانمک  بادل من بازی می کند[با کلمات بازی نمیکنم گلم  این رایحه عطر  سحر کننده توست  که با هر نفس به مشامم می رسدباران دلم  بد گیر توستمغزم فقط درگیر توستباران خرابم کرده ایمست سرابم کرده ایمستت شدم  جان دلمبرده لبت هر خاطرم آورده است جانم به لباز صبح یادت تا به شب  
امروز قلب عالم و آدم حرای توستاین کوه نور شاهد حرف خدای توست مکه دگر برای بزرگیت کوچک استفریاد کن رسول که دنیا برای توست اقرأ باسم ربّک یا ایها الرسولقران بخوان امین که همین آشنای توست لات و هبل برای تو تعظیم کرده اندوقتی که قلب سنگی عُزی فدای توست خورشید و ماه بین دو دست تو دلخوشندیعنی تمام تکیه عالم عصای توست بعد از هزار سال دگر می شناسمتوقتی که جای جای دلم ردّ پای توست فریادتان تمام زمین را گرفته استامروز هر چه می شنوم از صدای توست   
سلام تپش های تن سوزان من! این روزها با هر تپش به زنده بودنم شک میکنم ؛ بعد ارام دستم را روی سینه ام میگذارم تا باز هم بودنت را حس کنم و بتوانم به زندگی ادامه دهم . حال شهر خوب نیست .حال آدمای شهر هم خوب نیست . و مینویسم که یادم نرود که حق با توست ؛ با توست اگر نگاهم نمی کنی . با توست اگر زبانم لال دوستم نداری که خودم هم این روز ها روزی چند مرتبه حالم از خودم بهم میخورد. حالا هی به بهانه ها, چای نبات به خوردم بدهید ,خوب نمیشوم .دردم را
نمی دانم چرا وقتی،دلم درگیر یاد توست،هوا دلگیر و بارانیست.صدای رعد هم جاریست.نه رویایی ، نه کابوسی ،هر آنچه هست بیداریست.نمکدان می شود ابر و.نمکها روی زخم دل .و این آغاز یک موضوع تکراریست.!هنرها دارد این باران،از آن لحظه که می بارد،تبم در گریه می سوزد.تحمل کینه می توزد.و تن هم طبق معمول همیشهپيله ی افسوس می دوزد.دلم دلتنگ یاد توست. 
 با تو ام کهنه رفیق : یاد ایام قشنگی که گذشت کنج قلبم گرم است آرزویم همه سر سبزی توست تن تو سالم و روحت شاداب آنچه شایسته توست خواهانم دل یک دانه ی تو سبز و بهاری روزگارت خوش باد میلادت مبارک رویا جان رویا جان چه افسانه زیبایی. زیباتر از واقعیت. انگار که اولین روز بهار اولین روز آفرینش توست. تولدت مبارک رویا جان دوستان رویایی عزیزم هر کجا که هستید خوب و خوش و دنیا به کامتان باشد باران عشق همیشه می بارد، اما در نوروز رنگ قطره های باران طلایی ا
تو هماني که دلم لک زده لبخندش را
او کــه هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غــــزل  و  عاطفــــه  و  روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبـی ِ دلبندش را
مثــــل آن خــواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غــــم فــــــرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
بـــه تــــو اصرار نکرده است فـــرآیندش را
قلب ِ من موق
عاشقی کن تا توانی سفره دل وا کنیکِش نفس تا ریه ات را وا کنیگرخواهی شاد باشی در روزگاردل به دل دلدارت بسپاراو که دین و عمرش از آن توستجای عقل و منطق ، در فکر توستاو که محو رخ زیبایت شده استساز او در کنار تو،کوک شده استگر بدادی زِدست این عشق راتو نیابی دیگر همتایش راعشق به مثل شانس ،یکبار آیدتا وقتی که هست ،هر لحظه به کار آیدای دوست بدان قدر عشق و زندگی راتا نباشد در دلت، حسرت این زندگی را
هر لحظهُ تمامِ وقتزمزمه ام وجودِ توستذكرِ هر لحظه یِ دلمنرگسِ من بودنِ توستای تو خاتونِ دلمنماند قرار بر دلِ مندمی بیاب حالِ مرادلم گرفته بی تو بسزِ بامدادُ تا شامگاهمگوید دلم با تو سخنیادت هست همیشگیبر فروغِ این جانِ مننویسنده: فرهاد
با نگاه گاهگاهت ، شب چراغان می شودماه از دیدار چشمانِ تو حیران می شود کِی شبیهِ ماه هستی؟ ماه پيش روی تواز خجالت سر به زیر آورده پنهان می شود سازۀ جان و دل من در حصار ناز توستشب سرآید باد رقصان ، قلب طوفان می شود من به آغوش پُراز مهرِ تو ایمان دارم و.تو نفس های منی دل بی تو بی جان می شود این منِ افسرده تنها با وجود بودنتبی غمی را حس کند ، لبهاش خندان می شود شورو شوق و ذوق عشق و عاشقی در چشم من موقع دیدار چشمانت نمایان می شود در خيالم روز وصل
ای زاییده ی چشمهای نگرانوشبنم صبحگاهی مژگان خداتورابه پلک زدنی جابجاکردندومهرتبعیدبرپيشانیت زدند.دوری مکافات زنیت توستواین حکمی است که برخدابریده اند.مگر غیراین است عزیززهراتورانیزتبعیدکرده اند.وتنهاآرامشم تکرارغربت غریبانه ی توست دراین عصرنیرنگ فعلا بازارگرم است به شمانیازی نیست ماراهبروراهنماداریم ورای دادگاهمان تبعیداست .همین
با توام . تویی که نگاه از من خراب برگرفته ای . تمام ، هر چه هست هر چه نوشته ام هر چه گفته ام هر چه دیگران گفته اند و من نوشته ام هر چه خواهم نوشت از توست برای توست. غم مرتضی و سلطانپور را کجای دلم بگذارم ؟ آه الهام من تو خوب میدانی چه می گویم . رو مگردان که اگر برگردی ، شاید این بار نباشم که دگربارت بینم
الهی ستایش سزاوار توست جهان روشن از نور انوار توست درود و سلام برخاتم انبیأ بنام محمد(ص) لقب مصطفی بە یاران آل و بیتش سلام بە تعداد حرف و کلمە و کلام بە انفاس خاصی کە صاحب دلان بخوانم بە نقش دەِ (پایگلان)
 برای تو می نویسم برای تو که تنهایی هایم پر از یاد توست  برای تو که قلبم منزلگه عشق توست  برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست برای تویی که تمام هستی ام در وجود تو غرق شده برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است   برای تویی که مرا مجذوب قلب نازنین و احساس پاک خود کردیبرای تویی که وجود بی ارزشم را محو وجود نازنین خود کردی برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است   برای تویی که سکوتت سخت ترین شکنجه من است   برای تویی که قل
تسبیح انبیاء معظم علی علی ست نقش لب پيمبر خاتم علی علی ست رمز نجات حضرت موسی میان نیل فریاد استغاثه‌ی آدم علی علی ست رمز تقرب همه‌ی اهل کائنات آوای هر فرشته دمادم علی علی ست لبیک کعبه و حجر و مسجد الحرام زیبا ترین ترنم زمزم علی علی ست هر گوشه را که می نگرم ذکر خیر توست آقای من عبادت عالم علی علی ست وقتی علی تجلی اسماء اعظم است
. بهانه تنفس های هر روزه ام محبت توست عشق بارش نگاههای مهربان توست مسیح عشق ! حضرت دم ! اذن ده به دمهای خفته ام تا در سایه عشق بیکرانت نظم گیرد گواه مهربانی خدا در زمین ! بیدارم کن به صبحی که به محضرت رسیده و سلامت داده است . بیدارم کن به سحری دلنشین که تعظیمت کرده است و تحیتت گفته است . ثانیه های زمستانی ام را به طلوع حضورت بهاری کن ! .
سه گام با امام علی (ع)گام اول: دنیا دو روز است.یک روز با تو و روز دیگر علیه تو روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست ناامید مشو. زیرا هر دو پایان پذیرند . گام دوم: بگذارید و بگذرید . ببینید و دل نبندید . چشم بیاندازید و دل نبازید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت.گام سوم: اشکهاخشک نمیشوندمگر بر اثر قساوت قلبها و قلبها سخت و قسی نمیگردند مگر به سبب زیادی گناهان (ایام شهادت مولا امیرالمومنین  علی (ع) تسلیت باد.)
یا مقلب، قلب ما در دست توست یا محول، حال ما سرمست توست كن تو تدبیری كه در لیل و نهار حال قلب ما شو همچو بهار حلول سال نو و بهار پرطراوت را که نشانه قدرت لایزال الهی و تجدید حیات طبیعت می باشد را به تمامی عزیزان تبریک و تهنیت عرض نموده و سالی سرشار از سلامتی، موفقیت، برکت و معنویت را ازدرگاه خداوند متعال و سبحان برای شما دوستان خواستارم.
امشب دلم تنهاست . نه اینکه بی توست . فقط دور از توست . میدانم . که در انتهایی کوچه باغ عشق. در قلبم منزل کرده ای. اما هرچه پيش میروم . این مسیر بی انتها وسوزان تر میشود . خسته از جستجوی تو . همین گوشه میشینم . زانوانم را در بغل میگیرم . با یک امید !!! شاید تو هم در جستجوی من باشی !!! و . مرا در این گوشه تنهایی پيدا کنی!!! خدا کند تا آن وقت خوابم نبرده باشد !!! رضا مهدیخانی""راز""
هزار کاکلیِ شاد در چشمانِ توست هزار قناری خاموش در گلوی من عشق را ای کاش زبانِ سخن بود آنکه می‌گوید دوست‌ات می‌دارم دلِ اندهگینِ شبی‌ست که مهتابش را می‌جوید ای کاش عشق را زبانِ سخن بود هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست هزار ستاره‌ی گریان در تمنای من عشق را ای کاش زبانِ سخن بود + شاملوی عزیز
اگر گفته بود بگذارید ملال مکتوم بماند حرف پر بیراهی نزده بود. اما حرف از تمنای تن، آن هم تنی که همه ی هستی توست، عشق توست، حرف از تمنای تن معشوق را مگر چه قدر می توان مکتوم گذاشت و نگفت ازش؟ از تشنگی برای تو، برای در آغوش کشیدن ات، برای نوشیدن از لبت، چه قدر می توان حرف نزد؟ محبوب من! با این تشنگی چه می توان کرد؟ دست کم گهگاهی بیا درباره اش حرف بزنیم. بیا گاهی به تشفی، به تسکین، به تسلی، از عطشی بگوییم که در ما دیوانه وار شعله می کشد.
بیشترین عشق جهان را به سوی تو می‌آورم از معبر فریادها و حماسه ها چراکه هیچ چیز در کنار من ، از تو عظیم تر نبوده است که قلبت چون پروانه‌ای ، ظریف و کوچک و عاشق است . ای معشوقی که سرشار از نگی هستی و به جنسیت خود غرّه‌ای به خاطر عشقت ! ای صبور ای پرستار ای مومن ، پيروزی تو میوه‌ی حقیقت توست . رگبارها و برفها را طوفان و آفتاب آتش بیز را به تحمل صبر شکستی ، باش تا میوه ی غرورت برسد ای زنی که صبحانه ی خورشید در پيراهن توست ! پيروزی عشق نصیب تو باد
سوگ سیاوش سیاووش آواز ایران‌زمین به فردوسی پاک شد همنشین دریغا که آن شاه در خاک شد دل تار و تنبور صدچاک شد ببارید ای اشک‌های دریغ که شد ماه ماهان نهان زیر میغ دریغ است ایران که بی‌‌جان شود گلستانِ بی‌نغمه ویران شود نرفتی تو ای بلبل باغ عشق که باقی‌ست یاد تو با داغ عشق چو شهنامه برجاست آواز تو نه آواز، افسون و اعجاز تو خوشا تو که جایت دل خلق بود پس از مرگ هم یادت آنجا غنود کنون پير توسی پذیرای توست خود این آیت شان والای توست پناه ستمدیدگان غ

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

دستگاه قالیشویی | دستگاه قطعه شویی