نتایج جستجو برای عبارت :

قافیه وردیف شعرمادر

 غزلغزل در لغت به معنای عشق‌بازی و سخن گفتن با ن است و در اصطلاح، غزل قالبی از شعر فارسی است. در غزل مصراع نخست با مصراع‌های زوج غزل هم قافيه است. شعر غزل معمولاً بین ۵ تا ۱۴ بیت دارد و ابیات غزل فارسی از لحاظ مضمون دارای استقلال اند. در آخرین بیت غزل شاعر نام شعری یا تخلص خود را می آورد. شعر غزلغزل" در لغت به معنی "حدیث عاشقی" است. در قرن ششم که قصیده در حال زوال بود "غزل" پا گرفت و در قرن هفتم "غزل"رسما قصیده را عقب راند و به اوج رسید. در قصیده
بیت : به هر سطر  از یک شعر بیت می گویند .نکته : کوچکترین واحد شعر یک بیت است .مصراع ( مصرَع ) : هر بیت از دو قسمت تشکیل شده است که هر قسمت یک مصراع نام دارد .نکته : کمترین مقدار سخن آهنگین را مصراع می نامند .مثال :  بشنو این نی چون شکایت می کند    از جــدایی ها حــکایـت مـی کند  قافيه : به کلمات غیر تکراری گفته می شود که در پایان بیت ها و مصراع ها می آیند ، بطوری که یک یا چند حرف آخر آنها با هم مشترک است .نکته : حرف یا حروفی که در کلمات قافيه مشترک می آی
تا چشم کار می کند کویر است و من دور از تمام آنچه دوست می داشتم برای دلتنگی هایم مادری میکنم و قطار می شود قافيه ای نه چندان خوشایند برای شعری که در ذهنم پرسه می زندو ملتمسانه می گوید : مرا ننویس! اشک هایت را گردن نخواهم گرفت
 شعر:در ادب فارسی كلامی است موزون و خیال انگیزو در عرف مردم شعر كلامی است موزون و مقفی. كلماتی كه بی معنی و فاقد تخیل باشند اگر چه وزن و قافيه داشته باشند شعر به حساب نمی آیند.كلام:الفاضی است كه از حروف تشكیل می شود وبر حسب قرار داد بین افراد بر معانی خاصی دلالت دارند.حرف:جز بسیطی است كه از تركیب آن كلما ت ساخته می شوند.از سی وسه حرف الفبا ی فارسی سه حرف(( مصوت)) وسی حرف دیگر را(( صامت ))می نامند.مصوت:حرفی كه برای ادا كردن آن هوا با جریانی ممتد از گلو
نکات مهمّ اجراءِ شعر در مداحی (5)8- شناخت ویژگی های قالب های شعری : همانطور که قبلا گفته شد هر قالب شعری ( غزل-قصیده-مثنوی و.) دارای ویژگی های خاصّی از جهت ردیف و قافيه ، وزن ، مضمون ، طریق اجراء و. میباشد که در حین اجراء ، توجّه به این نکات بسیار مؤثّر در یک اجراء فنّی و اثر گزار میباشد ؛ لذا می طلبد که مادحین گرامی در هنگام انتخاب و اجراء هر قالبی از اقسام قالب های شعری دقت لازم را به کار گیرند.به طور مثال طریقه اجراء غزل و قصیده که ابیاتی به هم پ
شد چنان از تف دل کام سخنور تشنه/ که ردیف سخنش آمده یکسر تشنهتف: گرما ، حرارت / کام : دهان ،سقف دهان/ سخنور : شاعر / ردیف: کلماتی که عینا بعد از قافيه می آید / سخنش : شعرش  / یکسر: تمام ، همهنثر: کام سخنور چنان از تف دل تشنه شد که تمام ردیف شعرش تشنه شد.دهان شاعر آنچنان از سوز و غم درون تشنه شد که تمام ردیف شعرش کلمه تشنه شد.سخنور، یکسر: قافيه / تشنه: ردیف / تف: سوز و آه/ دل: وجود شاعر/ کام: مجاز از دهان .کام شاعر: نهاد ( مسند الیه) / تشنه : مسند/ شد: فعل اسنادی/ چن
پیش بیا‌! پیش بیا‌! پیش‌تر ! تا که بگویم غم دل بیش‌تر دوست‌ترت دارم از هر‌چه دوست ای تو به من از خود من خویش‌تر دوست‌تر از آن که بگویم چه‌قدر بیش‌تر از بیش‌تر از بیش‌تر داغ تو را از همه داراترم درد تو را از همه درویش‌تر هیچ نریزد به‌جز از نام تو بر رگ من گر بزنی نیشتر فوت و فن عشق به شعرم ببخش تا نشود قافيه ‌اندیش‌تر قیصر امین پور
عجب صبری طبیعت ساخته واسه ما عجب کوهی به جا مونده ازم عجب وحشیِ حال من برو و سر به این خونه نزن تو رو عزیز جونت قسم عجب حالم گرفته است و عجب خون ریزی بد کرده دنیای من از تووم و همش طرح های موازی میوفته دائم از لای قفس روم و زدن بالِ پرستومو نمیرسن به هم خطای ما تو خط قرمز شدی رو آبیِ نقاشیم چطوری میخواستی توو شعرِ من قافيه هم باشی چطوری زهرت رو پاکی من پاشید
تکلمه ردیف و قافيه های زمانهدیگر جای بحث ردیف و قافيه­ های تکراری در غزل­ها نیست که در بیت اول و مصرع­های دوم الی آخر قرار می­گیرند و مبادا وزن شعر اندکی کم یا زیاد شود و افاعیل عروضی متناسب با ادبیات باشد و گاهی نام گُل و گهی رنگ و روی بلبل تغییر نماید و گاهی از نامی از می و پیاله و ساقی و دستی بر گردن یار برده شود و با این واژه­های تکراری، قدح خالی از می ناب گردد و در دست­ها بدون یار در دل خاک آرام گیرد.اکنون در عصر ارتباطات و صنعت و تکنولوژی و
تودمکرات ترین ذبح کلامی سر نی تو که نبض کلماتی تو کدامی سر نی ای ورقهای تنت از خط احزاب جدا تو خود حافظی و شرب مدامی سر نی باغ تاک ولب دریاو لب خشک چه باک به غزلخوانی معشوق به جامی سر نی کعب نی ها است نوایی که چه استبدادی است خیزران واسراء اصل قیامی سرنی ای مسافر زچهل بیت گذشتی از عشق یاد کن همسفران راهی شامی سر نی تاج وتخت سر نی خسرو خوبان بنشین غزلم یافته اکنون چه مقامی سر نی نکند پس بزند بادسر زلف تو را قافيه نیز بفهمد که امامی سر نی از عطش در
در واقع هایکوکتاب، شعری است که از عناوین کتاب‌ها درست می شود. اشعار هایکو، بدون قافيه ولی موزون هستند بنابراین برای درست کردن هایکوکتاب، کتاب‌هایتان را روی هم قرار داده و با اسم کتاب هایتان هایکو بسازید مانند نمونه زیر
کوچه پس کوچه های روزهای کودکی ام پر شده بود از یاد و رد پای غریبه ای غریبه ای که طرح لبخند مرا به دست پنجره های باز رو به افق های دور دست و سکوت می دمید در فرداها فرداهایی که منتهی بود رو به آسمان و قدم های تو در پیچک و خاطره ها من، خنده ی قاصدک را آرزو کردم برای حرف های غریبه غریبه ای که از نگاهش می توان رسید به زیبایی بوی آقاقیا که تمام حواس و سرچشمه ی وجودش از عشق دم می زند و همسفر جاده های سرد می شود تا بوسه ها بمیرند قافيه ها مرد شوند و از دوری
قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت بهم من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم صاف بود آب و هوایم که دوچشمت بارید که به یک پلک زدن آب و هوایم ریخت بهم
دست در دست خدا بودی و با آمدنم عاشق من شدی و رابطه ها ریخت بهم
قصه این بود که عاشق بشویم اما نه عشق ما از همه زاویه ها ریخت بهم
نیمه شب بود خدا بود و من بی سیگار لعنتی رفتنش اعصاب مرا ریخت بهم
بعد از آن زندگی آنقدر به من سخت گرفت که خانه از بعد همان ثانیه ها ریخت بهم
کلماتم همه در بغض گلو
بگو بگو بگو بگو بگو اگه دیدی یکی مثل من تو بگو بگو بگو بگو بگو اگه دیدی یکی مثل من تو بگو نگو مثه اونام نگو مث اونام میپاشه نمک باز رو زخمم هی یه گوشه تو اخمم اوف اینا خیلی پخمن هی فقط نگیر خیلی وقتمو میدونی عاشق کلمه ریتم و قافيه هام هرجا میرم پر دافیه پام الکی عصبی میشی گیر میدی تو ماهی یه بار داشی مگه کوری نمیبینی بازیه ماس میکنی حسودی داش ده ساله میخونی همونی داش اشتباه نرینی کاش رپو دادیم ما جوونی پاش بلد قلقه من بالاس خب لول من تب و لیوانا
هیچ آدابی و ترتیبی مجو/ هرچه می خواهد دل تنگت بگو! #شیفته این آداب نادانی مولانا هستم. او بیشتر از اینکه به شکل و ظاهر رفتار توجه داشته باشد، باطن و حقیقت رفتار را بر جسته می بیند. مولانا چندان در قید و بند تعارفات معمول نیست. برای او اصل این است که یک سخن تا چه حد طبیعی و از دل بر آمده است. زیاد در قید این نیست که شکل این گفتار چگونه است. در شعر او ایرادات وزنی کم نیستند چرا که فقط می خواهد حرفش را بزند و اگر در این مسیر شکل و وزن و قافيه ، دست و پا گ
آنی كه غزل فاش‌ترین رازِ دلم بود این رِنگ فروریخته نه زیر و نه بم بود از آینه انگار تراویدنِ مهتاب» ضحاک‌ترین لکنتِ اندیشه‌ی جم بود سرراست بگو حکمتِ مردودیِ سهراب کاوس‌کُشِ قصه‌ی تهمینه‌گی‌ام بود خورشید مگر فاصله‌اش با تو چه‌قدرست؟ این ظلمتِ معصوم که همتایِ عدم بود نه! لقمه‌ی من نیست؛ غزل سهمِ خدایان! این‌جاست ـ همین‌جاست اگر قافيه سم بود تا سایه‌ی اسطوره میانِ من و دریاست تنخواهِ من از نور فقط لفظِ‌قلم بود جز مغلطه‌ی چشمِ شما ف
بعد آغوش تو،شعر پناهگاهم شدمصرع و قافيه ،جای پناهم شدقلم از جان نوشت با جوهر خویشاما صاحب اثرش،دفتر سیاهم شدقلم از تو نوشت،خیره شد به آسمانرُخ زیبای تو نمایانِ در ماهم شدغرقِ رویا گشتم و خیالی خامو عشقی که تبدیل به آهم شدتاختم بر اُمید وآهی و بر باد رفتهتباه و شکست حاصل اِشتباهم شدرویا زیستن سیرت دیوانه گان استبهای این حقیقت عمر کوتاهم شد.جلیل میاحی
تشویق یکی از همشهریانکه قریحه شاعری در طبعش موکد بوده وشعر هایش را قبلا برایم می دادند تا در صورت نیاز ویرایش نمایم که متاسفانه مدتی است به علت کسالت جسمی و روحی شعری نسروده است . آن شعر که گفته ای شنیدم یک بیت دراو غلط ندیدم یک مژده جالبی به من داد یک قصه دیگری نویدم تو شعر بگو هر آنکه خواهی من ناسره از سره ببیزم شعری که سروده ای زدل بود من ذوق ترا قوی بدیدم در شعر علاقه ای که داری پیروزی تو بود امیدم تو شهد بگیر زمیوه و گل گر بی مزه شد شکر بریزم
هر چند ستون دل ویرانه بریزد گیسوی تو باید به سر شانه بریزد کافیست نسیمی ببرد دست به موهات تا عطر تو را در تن این خانه بریزد تکلیف مرا کاش که روشن کنی ای شمع بگذار که خاکستر پروانه بریزد با دیدن موهای پریشان تو گفتم هیهات از این دام اگر دانه بریزد از دوست مشو دور، پشیمان شوی آخر گر دور و برت یک دو سه بیگانه بریزد بگذار به گیسوی رهایت ببرم دست حاال که غزل نیز به این قافيه پیوست هشیار ندانست چه میگویم و این را هم نیز نپرسید از آنی که نشد مست میخواس
روزگاریست که غم، هم نفسِ ما شده استهم دل و هم قدمِ این دل شیدا  شده است رفت  از   پیشِ   من   و   آرزوی    آمدنشتا سحر ،  همسفرِ  قصه و  رویا  شده است خبر  از  آمدنش   نیست  ،  همه   قافيه هادست بر دامنِ این دیده ى رسوا شده است دیرگاهیست  که  فریاد  شده  گوشه نشینبُغضِ غم مرهمِ این ، حنجَرِ تنها شده است اشک در حسرتِ  دیدار  به خود  می پیچدبه گمان خیره دلش، در رُخِ فردا شده است باز  هم  صبح  شد و  وای  نیامد  خورشیدطَلعَتِ بختِ سیه،چون دلِ
آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست  
پیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیست
یک  خود آزاری زیباست که من تنهایم 
لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست
اشتیاقی به گشوده شدن این گره نیست
ور نه تنهایی من که گره اش محکم نیست
من از این فاصله ها هیچ ندارم گله ای
هر چه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست
لذتی نیست اگر درد نباشد جانم
هیچ شوری به از  این شور پس از ماتم نیست
بی سبب درد که هم قافيه با مرد نشد
آدم بی غم و بی درد بدان آدم نیست
تو نبین ساکت و ارام نشستم کنجی
درد ناگف
خواستم چند خطی برای این ذهن پریشان حالم بنویسم ولی نشد که موضوعات پریشانی رو ردیف کنم به صف و قافيه ببندم و چند سطری حرف مجازی بزنم. این شد که یاد یه موضوعی افتادم که چند وقت یکبار میچرخه توی ذهنم حالا بیایید و بهش بال و پر بدیم. این روزها من و حامد خیلی مورد بی مهری قرار گرفتیم. شاید حامد بیشتر و من کمتر ولیکن بی مهری نسبت به من کم از حامد نداشت. بگذریم. این یک هفته گذشته مثل دوماه گذشت. گذشت و بد گذشت.
راز شاعر شدنم.
راز شاعر شدنم عشق غزل خیز تو بود
کاسه صبر دلم یکسره لبریز تو بود
طبع بی حوصله‌ی بی کس و کارم انگار
از ازل منتظر روی دل‌انگیز تو بود
آمدی کن فی شد همه هستی من
گوش جانم هم از آن روز فقط تیز تو بود
این همه غم که دراشعار ترم می بینی
همه بعد از سفر تلخ و غم انگیز تو بود
ای که دریای غزل در نفس تو جاریست
شعر من قافيه در قافيه ناچیز تو بود
م.نادری
 
عاشق من عاشق شب، عاشق چشمان تو هستم آغازترین نقطه ی پایان تو هستم در من اثر مهر تو یک راز مگوی است من تشنه ی این تابش پنهان تو هستم ای شعرترین ! سخت ترین قافيه! دریاب! جان غزلی، من غزلِ جانِ تو هستم در من نفس پاک اهورای تو گل کرد از روز ازل، در پِیِ تو، زآنِ تو هستم چون گیسوی آویخته بر زمزمه ی باد عمریست که بیتاب و پریشان تو هستم من شاعر سرگشته ی شبهای جدایی عمریست به این شیوه غزلخوان تو هستم امشب تو فقط ماه تماشایی من باش من عاشق شب، عاشق چشمان تو
آرایه های ادبی فارسی متوسطه اول تشخیص : جان بخشی به اشیا ء ، انسان نمایی پدیده ها هر گاه شاعر یا نویسنده به موجودی بی جان یا گیاه عمل انسانی نسبت دهد، آرایه ی تشخیص به کار برده است. مثال: ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست. تکّه یخ ها به گریه افتادند. شبنم از روی گل برخاست ، گفت: میخواهم آفتاب شوم سجع: در لغت به معنی آواز کبوتر است اما در اصطلاح ادبی به کلمه هایی گفته میشود که در پایان جمله ها می آید و از نظر آهنگ و حروف آخر یکسان هستند و همانند قافيه در
گل فروشم کل گلهایم به قیمت میخری؟ نرگس و لادن شقایق با توافق میخری؟ سال ها با نام گل من شعرها کردم ردیف با ردیف و قافيه شعر و شقایق میخری چون تلف شد زندگی ساعت نمیبندم به دست ساعت فرسوده ام در این دقایق میخری؟ سال های سال من با شعر عادت کرده ام شعرهایم را بجای فال حافظ میخری؟ هرچه دارم با صداقت میکنم ارزانی ات با صداقت میفروشم با دل و جان میخری؟ چون تلف شد روزگار دیگر ندارم من رمق این نحیف و بی رمق را مفت و ارزان میخری؟ گفته بودی دوستت دارم نگفت
داستان‌گو شاعر زندگی است؛ هنرمندی که روزمرگی­‌ها، زندگی درونی و بیرونی، رویا و واقعیت را به شعری بدل می­‌کند که قافيه­‌ی آن را نه کلمات که حوادث می­‌سازند.1 رمان ایران­شهر چنین سبک و سیاقی دارد؛ استعاره­‌ای از زندگی واقعی است، رویای تعریف کردنیِ تاثیرگذاری که جانشین وقایع تاریخی شده و حقیقت آن را برملا می‌­کند. واقعیت در حکم تخته پرش داستان­‌گوست، به تاریخ وفادار مانده ولی دربندش نیست. به اذعان خودش در این رمان از مستندات تاریخی فرا
می دانیم انواع شعر در ادبیات فارسی بر مبنای جایگاه قوافی نامگذاری می شود اما در جفت اشکال قصیده با غزل و رباعی با دوبیتی قانون قافيه ها بر یکدیگر منطبق می شوند؛بحث ما با زوج نخست سروکار دارد. برای تمایز مابین انطباق یادشده اولین گام برمبنای تعا ریف کتاب صناعات ادبی استاد جلال همایی،مقایسه کم آن دو است . شماره ابیات قصیده حدمتوسط معمول مابین بیست تا هفتاد و هشتاد بیت باشد و بیشتر از آن تا حدود صدوپنجاه بیت و افزونتر نیز گفته اند و بعضی کمتر
صفحه  17  نثر مسجع:آن است که جمله هایی قرینه، دارای سجع باشد.سجع در نثر به منزله ی قافيه است در شعر.نثر مرسل:در صورتی که مقید به سجع نباشد آنرا نثر مرسل یعنی آزاد و خالی از قید سجع می گویند.*آوردن سجع در نثر ابتدا مخصوص زبان عربی بوده، و در فارسی به تقلید عربی و مخصوصا برای پیروی از قران مجید ، راه یافته است.    
می خواهم خواب اقاقیا ها را.شاید اگر ما جای احمد شاملو بودیم،  با توجه به کلمه "خواب" و ارتباط آن با "خواب دیدن"نقطه چین آخر این مصرع را با کلمه "ببینم"پر میکردیم.ولی آنگاه که مخاطب پیشاپیش بتواند قافيه را حدس بزند و ذهن شاعر را بخواند،یعنی شاعر دچار کلیشه ها و عادات ذهنی خود بوده است.به همین دلیل شاملو با یک هنجار گریزی ساختار شکنانه و غافل گیر کننده ، نقطه چین را به این صورت پر می کند:می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم!!!

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها