نتایج جستجو برای عبارت :

عزرائیل بیامد

ز ایران گویم که سرزنده باد که جاوید باشد و پاینده باد ز مردان خوب و زجنگ آوران ز یاران خوب و ز نام آوران ز وقتی که گشت انقلابی عظیم جهان پر شد از عدل و دادی عظیم امامی بيامد، امامی کبیر که بود صادق و همچو شیری دلیر به جنگ آمد آن دشمن اجنبی به جنگش برفت فرزند نبی بيامد با هرچه توپ و تفنگ برفتیم ما همچو شیر و پلنگ شکست خورد آن دشمن اجنبی چو ما چیره گشتیم بر اجنبی برای تو ایران، جان داده ایم چه آلاله هایی جوان داده ایم تو ای شافعا، عشق ایران زمین بود
   جام جمسال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کردوان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کردگوهری کز صدف و مکان بیرون استطلب از گمشدگان لب دریا می‌کردمشکل خویش بر پیر مغان بردم دوشکو به تأیید نظر حل معما می‌کرددیدمش خرم و خندان قدح باده به دستو اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کردگفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیمگفت آن روز که این گنبد مینا می‌کردبی دلی در همه احوال خدا با او بوداو نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرداین همه شعبده خویش که می‌کرد این
زادمردی چاشت-گاهی در رسید. / در سرا عدل سلیمان ، در دوید. رویش از غم زرد و هر دو لب کبود / پس سلیمان گفت : " ای خواجه چه بود؟" گفت : " عزرائيل در من این چنین / یک نظر انداخت پر از خشم و کین" گفت: " هین اکنون چه می خواهی بخواه" / گفت : "فرما باد را ای جان پناه تا مرا زین جا به هندستان برد / بو که بنده کان طرف شد جان برد." نک ز درویشی گریزانند خلق لقمه حرص و امل ، زآنند خلق ترس درویشی مثال آن هراس حرص و کوشش را تو هندستان شناس باد را فرمود تا او را شتاب /
از در درآمدی و من از خود به در شدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست صاحب خبر بيامد و من بی‌خبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم دستم نداد قوت رفتن به پیش یار چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
سخن پیشارو در پاسخ به سوالی که ادمین کانال تلگرامی اندیشه حکمت» بر دامن ذهن و فکر این قلم افکندند؛ به رشته تحریر درآمده است. سوالی هوشمندانه، مهم و کلیدی که حیفم آمد بی توضیح، هرچند فشرده و کوتاه دامن رها شود. شرط ادب نیز چنین اقتضا می کرد. آورده اند که موسی پیغمبر چون به صحبت خضر- علیهما الصّلاه و السّلام- رسید، و با هم می بودند؛ روزی در بیابانی گرسنه شدند. آهویی بيامد، و در میان هر دو بایستاد.
بر تخت نشستن منوچهر و زندگی ا و منوچهر یک هفته با درد بود دو چشمش پر آب و رخش زرد بود به هشتم بيامد منوچهر شاه بسر بر نهاد آن کیانی کلاه پس از در گذشت فریدون ، منوچهر که از تبار اوست بر تخت نشست و به جهان مژده عدل و داد و نیکی و فرزانگی داد: چو دیهیم شاهی بسر بر نهاد جهان را سراسر همه مژده داد به داد و به آیین و مردانگی به نیکی و پاکی و فرزانگی در شاهنامه منوچهر پسر پشنگ و مادر منوچهر ماه آفرید است که دختر ایرج می باشد.
پسر بد مراو را یکی هوشمند گرانمایه طهمورث دیوبند بيامد به تخت پدر بر نشست به شاهی کمر برمیان بر ببست همه موبدان را ز لشکر بخواند به خوبی چه مایه سخنها براند چنین گفت کامروز تخت و کلاه مرا زیبد این تاج و گنج و سپاه جهان از بدیها بشویم به راید پس آنگه کنم درگهی گرد پای ز هر جای کوته کنم دست دیو که من بود خواهم جهان اقدامات طهمورث فرزند هوشنگ(۲) بیاورد و یکسر به مردم کشید نهفته همه سودمندش گزید بفرمودشان تا نوازند گرم نخوانندشان جز به آواز نرم چنی
مقاله ی زیر در مورد ریشه ی نام شهر ساری
هست که بخش اعظمش حاصل پژوهش های استاد اسداله عمادی است :
ابن‌اسفندیار، پدر تاریخ نویسان مازندران درباره‌ی بنیاد
ساری می‌نویسد:(( فرخان بزرگ پادشاه طبرستان بود. باو را كه از مشهوران درگاه بود فرمود
تا آن جا كه ده اوهر است شهری بنیاد نهند برای بلندی آن موضع و بسیاری چشمه‌های آب
نزهت جایگاه. مردم اوهر باو را رشوت دادند تا ترك آن واقعه كرد و این جا كه امروز ساری
است، بنیاد نهاد. چون عمارت تمام شد ، شاه بیام
در روایت واقدی آمده است که ابوذر به عثمان گفت: من شنیدم رسول خدا (ص) فرمود: چون فرزندان ابو العاص به سی مرد رسند، مال خدا را مایۀ غلبه و ثروتمندی خود می‌گردانند و بندگان او را بردگان و دین او را مایۀ تبهکاری قرار میدهند. عثمان از حاضران پرسید: آیا شما هم این را از رسول(ص) شنیده‌اید؟ گفتند: نه؛ عثمان گفت وای بر تو ابوذر بر پیامبر دروغ می‌بندی؟ ابوذر گفت: آیا نمی‌دانید من راست می‌گویم؟ گفتند: نه بخدا نمی‌دانیم؛ عثمان گفت: علی را برای من بخوانید
حکومت طهمورث فرزند هوشنگ و اقدامات ا و پسر بد مراو را یکی هوشمند گرانمایه طهمورث دیوبند بيامد به تخت پدر بر نشست به شاهی کمر برمیان بر ببست همه موبدان را ز لشکر بخواند به خوبی چه مایه سخنها براند چنین گفت کامروز تخت و کلاه مرا زیبد این تاج و گنج و سپاه جهان از بدیها بشویم به رای پس آنگه کنم درگهی گرد پای ز هر جای کوته کنم دست دیو که من بود خواهم جهان را خدیو هر آن چیز کاندر جهان سودمند کنم آشکارا گشایم ز بند پس از پشت میش و بره پشم و موی برید و به
گرچند دنیای مدرن در امور جسمی و مادی حرفهای زیادی برای بشر دارد و لی حقیقت امر این است که یک جانبه نگری نظامهای مادی به خام بودن او دلالت دارد و نقصان او را به روشنی می توان دید مواجه شدن بشر امروز با پدیده کرونا و گم کردن دست و پای خود از عواملی است که بشر پیشرفته امروزی به آن مواجه می باشد بشر که تمام آمال او برآورده ساختن نیاز های مادی انسان است تا با این پدیده مواجه شدن دیدن که نه علم شان کاری از پیش می برد و نه اقتصاد شان او از ترس مردن قبل ا
در دلم شوری به پاست آسمانها را ببین       فر ایزد منتی بر ما نهاد کهکشانها را ببیننور حق اتمام دین ختم رسل آمد پدید          شادمانی ها برآمد شور یاران را ببینآمنه بر دامنش با شاخه ای از نور گل          شمس احمد می دمد، نورباران را ببینرونق ارض و مکان افزون شود تا انتها          بارش رحمت  ببارد، جویباران را ببیناین فروغ حق که آمد با مدائن ها چه کرد       سلطه ها پایان پذیرد اوج دنیا را ببیندر نشاط این دو میلادم با هم در زمان         صادق آل محمد
پسر بد مراورا یکی خوبرویهنرمند و همچون پدر نامجویسیامک بدش نام و فرخنده بودکیومرث را دل بدو زنده بودبه جانش بر از مهر گریان بدیز بیم جداییش بریان بدیبرآمد برین کار یک روزگارفروزنده شد دولت شهریاربه گیتی نبودش کسی دشمنامگر بدکنش ریمن آهرمنابه رشک اندر آهرمن بدسگالهمی رای زد تا ببالید بالیکی بچه بودش چو گرگ سترگدلاور شده با سپاه بزرگجهان شد برآن دیوبچه سیاهز بخت سیامک وزآن پایگاهسپه کرد و نزدیک او راه جستهمی تخت و دیهیم کی شاه جستهمی گفت ب
امام صادق علیه‌‏السلام در پـاسخ بـه این پـرسش که آیـا مؤمن از جان کندن خود ناراحت می‌‏شود فرمودند: نه، به خدا، زمانی که فرشته مرگ (عزرائيل) برای ستاندن جانش می‏‌آید، او بی‌‏تابی می‏‌کند. امّا عزرائيل به او می‌‏گوید: ای دوست خدا، بی‏‌تابی مکن؛ زیرا سوگند به آن که محمّد صلی‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم را برانگیخت، من از پدر مهربانی که به بالینت بیاید، با تو خوش رفتارتر و مهربانترم. چشمت را باز کن و بنگر.حضرت فرمود: رسول خدا صلی‏ الل
سبک زندگی اسلامی                       کرامت مومن در هنگام مرگ :رسول اکرم(ص) فرمود: هنگامی که خداوند از بنده اش راضی شد، به عزرائيل می فرماید: از جانب من نزد فلانی برو و روح او را برای من بیاور تا آنچه که از اعمال انجام داده کافی است، من او را امتحان نمودم، او را در جایگاه ارجمندی که مورد علاقه من است یافتم.عزرائيل همراه پانصد فرشته که با آنها شاخه های گل و دسته های ریشه دار گل زعفران است، از بارگاه الهی به زمین نزول می کنند و نزد آن بنده صالح. می آی
صاف زل زدی توو چشمامو گفتی: چه میشه کرد؟ باید تحمل کردگفتی ما هم دیگه به سنی رسیدیم که وایستیمو رفتن پدر و مادرمونو ببینیم.گفتی نباید انتظار داشته باشیم دنیایی که برای همه یه جور تموم میشه برای ما فرق کنه.گفتی تا همین جاشم خ شانس آوردیمبه حرفات فکر می کنمبه عزرائيل  و به خدا هم به این که چندبار مرگ سررسیده و انگشت اشارشو گرفته سمت خانواده ما اما با وردها و دعاهایی که  خدا یادمون داده دورش کردیمچندبار اشکامونو دیده و دلش به رحم اومده
قناعت مور و حرص زنبورزنبوری موری را دید که به هزار حیله دانه به خانه میکشید و در آن رنج بسیار می دید و حرصی تمام میزد. او را گفت:ای مور این چه رنج است که بر خود نهاده ای و این چه بار است که اختیار کرده ای؟ بیا تا مطعم و مشرب (آب و غذا) من ببین، که هر طعام که لذیذتر است تا من از آن نخورم به پادشاهان نرسد، آنجا که خواهم نشینم و آنجا که خواهم خورم.این بگفت و به سوی دکان قصابی پر زد و بر روی پاره ای گوشت نشست. قصاب کارد در دست داشت و بزد و زنبور را به دو پا
دو سه روز پیش ضرورتی پیش آمد و باید بلادرنگ راهی پایتخت می شدیم. از آنجایی که هنوز در ایام شباب به سر می بریم و در سر آمال های فراوان می پرورانیم، پرواز با "عزرائيل ِ پرنده" و ناکام شدن احتمالی را جایز ندانستیم و تصمیم گرفتیم به گونه ای دیگر طی الطریق نمائیم. پس از بررسی موشکافانه و تیزبینانه تمامی جوانب امور و م با صاحبنظران و کارشناسان، سرانجام "مار آهن"* را بعنوان مرکب خویش برگزیدیم. اگرچه تهیه بلیط کاری محال می نمود لکن به لطف و مساعدت ی
جنگ سیامک و مرگ سیامکگیومرث توانست ایران را بصورت یک حکومت مرکزی در آورد و مدتها با کامرانی و بدون بروز هیچ جنگ و آشفتگی حکومت کرد.تا این که دشمنان و بر زبان فردوسی آهرمنان بدکنش در کار جنگ شدند.گیومرث پسری داشت سیامک نام،که خوبروی ،با فهم و دلیر و لی جوان و کم سن و سال و بدور از تجربه هابود.او بدون جوشن زره و از سر غیرت جوانی به جنگ آهرمنان بد کنش رفت.وان شد که نباید بشود!پسر بد مراورا یکی خوبرویهنرمند و همچون پدر نامجویسیامک بدش نام و فرخنده
نورانیّت خانه و محل کار
دو آیه در قرآن کریم است که در یکی از آن می فرماید: فرشتگان و حاملان عرش برای مومنان طلب مغفرت می کنند؛ و در دیگری می فرماید: ملائکة الله برای اهل زمین استغفار می کنند. در آیه اول می فرماید: (الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیومنونَ بِهِ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا ) ؛ فرشتگانى كه حاملان عرشند و آنها كه پیرامون آنند، به ستایش پروردگارشان تسبیح مى‏گویند و به
حکایت ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند. پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد . با خودش گفت من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا
چهارشنبه تاپارسال روزخوبی بود.ولی الان نیسچون فرداش که همه میخوابن منه بدبخت و بیچاره بایدبرم مدرسهداشتیم ازجلوی عزرائيل(مدیرمون)ردمی شدیم که یدفعه چشمش افتادبه صباکه شلوارشوکوتاه کرده بودوموهاشم بیرون بودیه دسبندهم تودستش بود.یه جوری سرصباداکه برق مدرسمون پریدخلاصه مثل همیشه قضیه صندلی هاشروع شد، همیشه صندلی کم میاریم، نمیدونم هرروز،یامازیادمیشیم یاصندلی ها کم میشن!!!معلم کتاب آزمایشگاهمون اومدوگفت که توآزمایشگاه اگه یکی رو
 گیومرثفردوسی چند پرسش تاریخی مطرح کرده و از بنیانگذاری تاریخ حکومتی ایران سخن به میان آورده و خود به این پرسش ها پاسخ می دهد،سخن گوی دهقان چه گوید نخستکه نامی بزرگی به گیتی که جستکه بود آنکه دیهیم بر سر نهادندارد کس آن روزگاران به یادمگر کز پدر یاد دارد پسربگوید ترا یک به یک در به درکه نام بزرگی که آورد پیشکرا بود از آن برتران پایه بیشپژوهندهٔ نامهٔ باستانکه از پهلوانان زند داستاناو گیومرث را نخستین فرمانروای ایران می خواند که آیین حکومت
گفتند تمام کرد. پس از سه ماه و چند روز جنگِ بی‌حاصل با عزرائيل، گرفته شد از آخر. و مُرد. هرچه خواستم بگویم فوت شد/ دار فانی را وداع گفت؛ اصلاً از بین ما رفت. نه. نشد. این زبانِ اغلب آماده نچرخید که بگویم آنچه را دلم همراهی‌اش نمیکرد. حالا دارم فکر میکنم. شاید بگویی به کسی که دوستش نداشتی چطور؟ اما فکر میکنم و عجیب که هیچ تَهی ندارد. عصر که برادرم کارش تمام شد و به خانه آمده بود، برایش عرقِ بیدمشکی ترتیب میدادم که ناگهان سکوت را شکاندم و گفتم: اگر
داستان ولادت آن حضرت به گونه ای که در روایات شیخ صدوق در امالی و علل الشرایع و عیون اخبار الرضا علیه السلام و روایات دیگر محدثین شیعه و اهل سنت آمده و از امام سجاد علیه السلام روایت شده این گونه است که فرمود: چون حضرت فاطمه سلام الله علیها فرزندش حسن را به دنیا آورد، به پدرش علی علیه السلام عرض کرد: نامی برای او بگذار، علی فرمود: من چنان نیستم که در مورد نامگذاری او به رسول خدا پیشی گرفته و سبقت جویم. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و اله بيامد
امروزروزبدی نبود.بگذریم که یه نفرم ازدست من ناراحت شدامروزمن واقعامنظوری نداشتم امروزصبح باهزاربدبختی ازخواب بلندشدم وبابابارفتیم مدرسه(البته توراه ماشین پنچرشدودیررسیدم به مدرسه)رسیدم دیدم دارن دعای فرج رومیخونن دورازچشم عزرائيل سریع خودموبه صفمون رسوندم4ساعت فیزیک داشتیم 2ساعت هم انشامعلم فیزیکمون رابطش بامن خوبه چون توامتحان بالاترین نمره رومن اورده بودم یعنی19.75دوست فابریکم یعنی آیداازم خواست که تمرینای فیزیکویادش بدم وتقر
معما
اگر روزی ببینی آسمان رنگ دگر دارد
زمین از ماه وخورشیدش دلی خونین جگر دارد
صدای باد صحرایی که با غم همسفر گشته
بيامد سمت ما گویی که قصدی بر سفر دارد
ببینی پیرمردی را که با چشمان خود گوید
حسین و راه ویارانش زیادی دردسر دارد
جوانی را به یاد آوردر آغوش پدر خفته
چنان او را بغل کرده که انگاری خبردارد
نمی داند که میمیرد ولی باید به جنگ آید
در افتادن به این لشکرکمی اما خطر دارد
نزن بر سینه وبرسر نشین قدری تفکرکن
چراجان رافداکرده لباس خون به بر دا
معنی درسِ بارانِ محبّت.فارسی یازدهم درس: باران محبّت **************************************************************************حق تعالی چون اصناف موجودات می‌آفرید، وسایط  گوناگون در هر مقام بر کار کرد. چون کار به خلقت آدم رسید، گفت "اِنّی خالِقُ بَشَراَ مِن طین" خانه آب و گل آدم من می‌سازم. جمعی را مُشتبه شد گفتند: "نه همه تو ساخته ای؟"معنی بند اوّل: خداوند زمانی که انواعِ موجودات را می‌آفرید، در ساختنِ هر چیز از واسطه و وسیله ای استفاده کرد. وقتی نوبت به آفرینش انسان رسی
شاید برای خیلی از مردم دنیا مواجهه باویروس کرونا خیلی سخت باشد چون اشخاصیکه به عالم آخرت اعتقاد ندارند چون به این مرض دچار می شوند کار خود را تمام شده حساب می کنند چون آن قدر که دراین دنیا مانده اند و لذت زندگی را چشیده اند همان بوده که به تصور کردنش هم نمی ارزد زیرا تا سن سالگی چیزی از خود نداشته اند و در کنف حمایت پدر و مادر زندگی کرده اند و بعد ازآن هم تحت قیمومیت دو لت بوده اند که فقط از وجود آنها نفع برده است  و مقداری هم که مشغول لذت طلبی
 فردوسی ،دانش و خرددر سرتاسر کتاب شاهنامه فردوسی در مقام معلمی بسیار کار آزموده و هوشیار نقش مهم خرد و عقل و تفکر و دانش و دانایی را گوشزد می کند.گویی از هر ایرانی و پارسی زبان با اصرار تمام می خواهد که در پرتو خرد که بقول خود او چشم جان است و با ابزار ذانش پیش برود.او کشور را وقتی در راه پیشرفت و ترقی می بیند که مدیران دانشمندان آنرا اداره کنند! نگه کن به جایی که دانش بودز داننده کشور به رامش بوداین شعر در حد خود معنایی بزرگ و سترک در خود دارد .

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها