نتایج جستجو برای عبارت :

پیکمی دم بالا سلامتی حالا

سلام خوشگلای من داشتم فکر میکردم کرونا ؛ خیلی چیزا رو به همه مون یادآوری کرد وقتی می پرسیدن : چه خبر میگفتیم : هیچی سلامتي حالا فهمیدیم سلامتي همه چیزه ! سلامتي کم چیزی نیست! خدایا امسال فقط و فقط ازت سلامتي میخوام برای همه همه همه همه
متن بازخوانی شده ی این آجرنوشته :ف
 
ای خدا.؟
 
زن
 
خدای پینی گیر . من هستم هوته لوتوش اینشوشیناك، زمام [دار] بزرگ و رهبر هاتمتی وشوش. سخاوت مند، شاهزاده ی منتخب، خدای نپیرشا. برای سلامتي ام، برای سلامتي بانویش نیكاراباد، برای سلامتي بانو اوروك الهالاهو، برای سلامتي شیل هی ناهام رولاگمار، برای سلامتي كوتیرهوبان، برای سلامتي بانو اتو هی هی پینی گیر، برای سلامتي آقا (تمت) تركتاشسلامتي 
حالا که دلم اسیره، حالا که تو راه تو هستم حالا که میخوام دستاتو بگیرم،حالا که دل به تو بستم چشماتو می بندی و می گی ازت خستم                   
حالا که اینجا ایستاده‌ام. حالا که اواخر تابستان است. حالا که قلبت پس از روز‌ها و شب‌ها بعد از غم‌ها و درد‌ها، برایم می‌زند. حالا که من می‌دانم این حس اگر دوسویه شود چه اتفاق‌ها و چه لب گزیدن‌ها. اما، مهم زندگی‌ام دیگر تو نیستی.‌ نه که میم و لام و نون و الخ وارد میدانِ پُر طرح َم شده باشند، نه. حالا خالی‌ام و برایم از تو دیگر چیزی بولد نمی‌شود که نمی‌شود. حالا دیگر نمی‌خواهم بدانم با کاف تا کدام کافه می‌روی، با ت کدام کتاب را تحلیل می‌کن
مبارکه گریه نکن دنیا دو روزهبستنی آی بستنیقوم شوهر . درد مشترک من و شوهرم از قوم شوهر ، شوهر خواهرشوهر هستحکمت خدا رو ببین که خواهر شوهر مهربون و مظلوم ، شوهرش هی با نیش و کنایه میره رو اعصابصبح بیدار میشه میگه این پتو ها چیه پرز ول میدهناهار میاری میگه شما یخ تو خونتون پیدا نمیشه !صبح زود بیدار میشی میری براشون آش و حلیم و نون سنگک داغ میگیری غر میزنه سر و صدا کردی بیدار شدم .چه بدبختیههههه ایشون .مهم نیس هیچکی نمیخونهدلم پیتزای سرد میخواددل
حالا که دیگه همه‌چی داره جدی می‌شه، حالا که جدی جدی ۲۲ سال شده و ۴ سال لعنتی از ۱۸ سالگیم گذشته، حالا که یه لیسانس جدی دارم از یه دانشگاه به نسبت جدی(البته میگن جدیه اما نظر منو بخواین فقط هیکل گنده کرده)، حالا که یه دوست‌پسر و رابطه‌ی جدی دارم و می‌خوام درس جدی بخونم و تو این دنیا کار جدی بکنم، حالا که جمع جدی‌ها جمعه، اصلا نمی‌دونم جدی یعنی چی. چیکار باید بکنم برای جدی بودن! چی جدی هست اصلا؟ چرا جدیه؟ انگار که جدی‌ها، یه دریای پرتلاطم سیا
اولین سالی که می‌رفتم مدرسه برای کمک؛ سال دوم دانشجویی ام بود و نوزده ساله بودم . آن موقع اختلاف سنی‌ام با دانش آموزان پایه نهم پنج سال بود و حس رفاقت نسبت به بچه ها داشتم و با آن‌ها همزادپنداری می‌کردم.حالا که پنج سال گذشته و ۲۴ ساله شده ام اختلاف سنی‌ام با دانش آموزان نهم به ده سال رسیده و حس همزادپنداری ام کم کم دارد نشست می‌کند!همزادپنداری نکردن با نوجوان ها یعنی دیگر خود را از آن‌ها ندانستن و خود را از ان‌ها ندانستن یعنی بالا رف
تا حالا شده بکوبین از اول کل هدفاتون رو بسازین؟ من کوبیدم و از نو ساختم . کل پلن‌های زندگیم رو عوض کردم . این یعنی همه چی بروز و آپدیت شد . میخوام بگم قسمت ۱۵ پادکستمو گوش بدید . بزودی میاد . و اینکه قرنطینه ما رو پاره کرد ولی من دارم با قدرت کارهای جدیدم رو شروع میکنم . دوباره طراحی وب دارم میکنم . دوباره آستین زدم بالا که یک پورتفلیو قوی بسازم . یه مدت دور بودم از همه چی و حالا میخوام نزدیک بشم این وبلاگ هر روز صبح توسط اینجانت به طور کامل با الکل
تا حالا شده همیشه خموده کسل و بی حوصله باشید تا حالا شده تا دو بعد از ظهر بخوابید تا حالا شده انگیزه شروع هیچ کاری رو نداشته باشید بزارید مثال بزنم تا حالا یه موزیک گوش دادید که مطابق روحیه شما باشه بعضی اوقات ما موسیقی رو بسته به روحیات لحظه ای خودمون انتخاب میکنیم.بعضی اوقات روحیه ما مثل آهنگ کوک نیست کوک خودت رو پیدا کن. از همین حالا شروع کن همین الان.اهدافت رو بنویس و براش تلاش کن دوستان بیاین این خمودگی رو از خودمون دور کنیم همه ده ی
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا ای شب هجران که یک د
#شهید #حاج_قاسم_سلیمانی  چشم‌های خسته‌ات. گواهی می‌داد. چشم‌انتظاری! نگاه آرام و سکوتِ بیش‌تَرت. حکایتِ بغضی عجیب داشت! تسبیح را آرام چرخاندن‌ت. آشوبِ دلَ‌ت را گواهی می‌داد! دارم باخودم فکر می‌کنم: حالا. آرام گرفته‌ای؛ وقتی چشمت. روشن شده به جمال عقیله خاتون! حالا. از تَهِ دل می‌خندی؛ وقتی رفیقانِ قدیمی‌ات را دیده‌ای! حالا. و مثل همیشه. سَرَت را بالا گرفته‌ای؛ که در دفاع از حرم عمه سادات. سنگِ تمام گذاشتی! راحت بخواب
الان اواخر شهریور ۹۸ هس و تو هی تب میکنی عزیز دل مادر. بردیمت دکتر گفت چیزیش نیس شاید از روده اش باشه برید اگه تا شنبه قطع نشد ببرینش آزمایش. حالا منم هی استرس داشتم چون وقتی دکتر میخواد معاینت کنه انقدر گریه میکنی دلم کباب میشه. حتی اجازه نمیدی قد و وزنت رو بگیرن. آخرین بار ۱۱ ماهگی وزنت کردیم تا الان که ۱۵ ماهته دیگه وزن نزاشتی کنیم. خداروشکر امروز یکشنبه ۳۱ شهریور هس و تو دیگه تب نداری. از دندونت بود احتمال زیاد. الان دوتا دندون آسیاب درآوردی
یه روز اومدم که پرت شکسته بود روزارو گزاشتم پای خوب کردن زخمای بال و پرت نه دلم سوخته بود نه منت گزاشته بودم دلم خواست بزارم جوونیمو پای بالا رفتنت چون دلم لرزیده بود یه روز که خوب شده بودی دلت پر کشیدن گرفت فکر کردی تو آسمون خیلی با زمین فرق داره نمیدونستی هر چی بیشتر بالا میری از من دورتر میشی من اهل زمین بودم مرامم مرامِ زمینی بود عشقم بوی خاک میداد کی گفته عشق زمینی بده کی گفته بود بهت که همه آدمارو با یه چوب باید برونی این اهنگ حالا شده مو
به سلامتي ٢٦سالگی كه ماه های اولش رویایی و ماه های بعدش مثل یه كابوس گذشت.به سلامتي ٢٦سالگی كه بیشتر از نصفی از شب هاش با گریه و اشك خوابیدم.به سلامتي ٢٦سالگی كه مفهوم عبارت"شده ایا كه غمی ریشه به جانت بزند"برام جا انداخت.به سلامتي٢٦سالگی كه با عاشقی و غم عشق گذشت.به سلامتي ٢٦سالگی كه "دلشكستگی" رو بهم یاد داد.به سلامتي ٢٦سالگی كه یه ساعت "فراموشی" بزرگ ترین ارزوم شده بود.به سلامتي ٢٦سالگی كه "افسردگی" رو با گوشت و خونم حس كردم.به سلامتي٢٦سالگ
۱۰ دقیقه بعد ۱۰ قاشق چایخوری شکر وارد بدن‌تان می‌شود. می‌دانید چرا با وجود خوردن این حجم شکر دچار استفراغ نمی‌شوید؟ چون اسید فسفریک، کمی طعم آن را می‌گیرد و شیرینی‌اش را خنثی می‌کند. ۲۰ دقیقه بعد قند خون‌تان بالا می‌رود و به ترشح ناگهانی و یک‌جای انسولین منجر می‌شود. کبدتان شروع می‌کند به تبدیل قند به چربی تا قند خون، بیشتر از این بالا نرود. ۴۰ دقیقه بعد حالا دیگر جذب کافئین کامل شده، مردمک‌های‌تان گشاد می‌شود، فشار خون‌تان بالا م
یادتان هست چندماه پیش گفتم چندتا مورچه توی خانه مان هست که مرد هی میرود و قلع و قمع شان میکند چون از مورچه بدش میاید؟ درحالیکه من دلم برایشان میسوخت؟ گویا توی دیوارهای ساختمان از پایین به بالا تونل زده اند و لانه کرده اند وحالا جوری از سر و کول خانه و آشپزخانه مان دارد مورچه بالا میرود که امروز و فرداست که از خانه بیرون مان کنند و چمدان به دست فرار کنیم! حالا هم من جوری در و دیوار را می سابم و تمیز میکنم که هیچ خوراک آماده ای برای بردن نداشته با
فرق کردهفرق کرده دنیا برعکس شده شب بوده حالا شبرنگ شده جمع شده یه مشت ابله دورش فکر کرده که کارش اول شده فرق کرده سواری نداریم یکی یکی پیچیدیمو قطاری سواریم لعنت به شرابی ندادیم مست شیم آ وقتی قراری نداریم فرق کرده نگاها سنگین شده هه دایی جوگیر شده میسوزه آره تحقیر شده هرکاری میکنه که یکم تغییر کنه مارو تعقیب کنه شاید چیزی یاد گرفت بخواد بالا بره زیر میزی باس بده ولی حتی واسه فیلم پول بلیت ندارن من این بالام آره چون که لیمیت ندارم میریم بالا
نگم از اربعین و نگم از سفر و نگم از آموخته هاش و نگم از بی عرضگی نگه نداشتنم!!!بگم از جاده ی بهشتیش و اینکه کاش همه ی زندگی همیشه بین همون راه و مسیر بود. آدمها کاش همون حال و هوا رو داشتن . واقعا جاذبه ی بهشتی داره و کاش وقت ظهور ما جزو خوشحال های اون راه باشیم.آخرین اتای قبل رفتنم یه اتفاقایی افتاد که هنوز توو شوکم . از دعوت و دیدار و بعدم آشنایی ای که انگار خدا هنوز نشنیده ازم برآورده کرد.گفتم میشه و به ساعت نرسید گفت بیا !!!اینهمه خواسته بودم
این شعر را همین حالا بخوانوگرنه بعدها باورت نمی‌شودهنگام سرودنشچگونه دیوانه‌وار عاشقت بودمهمین حالا بخواناین شعر را که ساختار محکمی نداردو مثل شانه‌های توهربار گریه می‌کنم می‌لرزد،هربار گریه می‌کنمو خاطره‌ی چشم‌هایتاز پیراهن خیسِ فصل، چکه می‌کند.
حالا دیگه اون دخترک ۱۸ ساله ۲۵ ساله شده. یعنی ۷ ساله از اون زمان که همه آرزوش ازدواج با طلبه سید بودگذشته و حالا دخترک . حالا دیگه دخترک هیچ ارزویی نداره چون بالش شکسته حالا دیگه فقط ای کاش میگه. ای کاش به جای اینکه امام رضا رو قسم بده که سید طلبه براش پیدا کنه از امام رضا میخواست فقط خوشبخت بشه کاش از امام رضا میخواست با هر کی ازدواج میکنه فقط خوشحال باشه و بخنده ای کاشیعنی واقعا دعاهای خوبی نکردم؟؟؟؟؟؟!!! همش تو ذهنم میگم
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا ای شب هجران که یک دم د
آموزش تحلیل بنیادی قبل از شروع بحث اشاره به صحبت یک تحلیلگر معروف خالی از لطف نیست: پری کوفمن(Perry Kaufman) یک تحلیلگر و یک معامله گر حرفه ای امریکایی است که در سال 1966 در سخنرانی برای صدها تن در مورد تحلیل بازار سرمایه مقابل او گرد آمده بودند اشاره کرد که اگر یک دقیقه وقت داشته باشید، به شما خواهم آموخت که چگونه در بازار سهام پول درآورید: سهم را پایین بخرید و بالا بفروشید! حالا اگر 5 یا 10 سال وقت دارید، به شما یاد خواهم داد که یک سهم، چه موقع بالا و
برای اینکه از رنج خارج بشی تا حالا تلاش کردی؟؟تا حالا شده یکبار توو زندگیت پشتتو تکیه بدی به دیوار و بگی فقط خودم میخوام زندگیمو تغییر بدم؟؟تا حالا هدف داشتی؟؟تا حالا واسه هدفت جنگیدی؟تا حالا شده یکبار نترسی؟اینجا ما بهتون آموزش میدیمچیزایی که شاید هیچوقت هیچ جا بهت یاد ندادناگه دنبال یه راه خوب بودی واسه تغییر زندگیتاگه میخوای کسب و کار خودت رو داشته باشی و باهاش به درآمد خوب برسیاگه انسان نترسی هستی و توو چالشهای زندگی مث شیر مبارزه می
خاطره ای تکان دهنده از استاد شفیعی کدکنی. نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم… (استادکدکنی حالا خودش هم گریه می کند…) پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها ع
 
حوالی سی تا چهل سالگیفهمیدم هرچه زیستم اشتباه بود! حالا می‌فهممچیزی بالاتر از سلامتيچیزی بهتر از لحظه ی حالبااهمیت تر از شادیباارزش تر از تخیلو در صدر ِ همهنفسهایی که نفهمیده دَم و بازدَم می‌شدند! نیستحالا می‌فهمماسترستشویشدلهرهترس ِآزمونترس ِنتیجهترس ِکنکوراضطراب ِسربازیترس از آیندهوحشت از عقب ماندندلهره تنهاییتردیدهای ِمستاصل کنندهنگرانی از غربتوحشت از غریبیغصه‌های ِعصر ِجمعهاول ِ مهر۱۴ فروردینبیکاریهرگز نه ماندگار بودندن
و یک سال دیگه گذشت و اکنون من (آیدا) 19 ساله هستم
از طرفی خوشحالم که بزرگتر شدم و از طرفی ناراحت چون دیگه دارم کم کم از اون دنیای شیرین کودکی بیرون میام ولی کورخوندید من همون آیدا با روحیه بچگونه باقی میمونم و حالا حالا ها قصد بزرگ شدن ندارم
حالا شاید 40 سالم که شد یکم بزرگ بشم اونم بگم شاید
فشار خون با انجام فعالیت بطور طبیعی تغییر می کند و در هنگام ورزش یا استرس ، بالا می رود و در زمان استراحت، پایین می آید. همچنین در افراد مختلف، فشار خون تفاوت می کند و با بالا رفتن سن و وزن به تدریج بالا می رود. فشار خون یک فرد جوان سالم در هنگام استراحت نباید بیش از ۱۲۰ روی ۸۰ میلی متر جیوه باشد. علائم فشار خون بالا داشتن فشار خون بالا معمولاً باعث بروز علائم نمیشود اما اگر فشار خون خیلی بالا باشد ممکن است سردرد ، سرگیجه یا تاری دید ایجاد شود.
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرابی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرانوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدیسنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چراعمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیستمن که یک امروز مهمان توام فردا چرانازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایمدیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چراوه که با این عمرهای کوته بی‌اعتباراینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چراشور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بودای لب شیرین جواب تلخ سربالا چراای شب هجران که یک دم در تو
کلا نظرات ما به دو دسته تقسیم می شه: ۱) پیش از مرگ مامورک. ۲) پس از مرگ مامورک. در اولی می گیم مامور عجب آدم بوووق بوقی ای هست، خیلی بووقه، بووق بوووق بوبوق بووووق، دست دست. حالا شلههه دست دست. مامورک بیاد وسط. بره تو فاز بندری حاااالاااا، دست دست. ( اوخی چقده سرخ شدی! وایسا با کفگیر برگردونمت نسوزی، خخ. الکی مثلا خجالتی هست. یوخ بابا؟ ) تو دومی هم همراه با این که صدای می رن آدمااا شنیده می شه تو محوطه بهشت زهرا، ترجیحا قطعه ی هنرمندان ( خخ )، از گوشه
 آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرابی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرانوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدیسنگدل این زودتر می خواستی حالا چراعمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیستمن که یک امروز مهمان توام فردا چرانازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایمدیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چراوه که با این عمرهای کوته بی اعتباراین همه غافل شدن از چون منی شیدا چراشور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بودای لب شیرین جواب تلخ سربالا چراای شب هجران که یک دم در تو چ

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

گام های نصب و راه اندازی ماشینBMW مدرسه ی بانشاط، بچه های شاد