نتایج جستجو برای عبارت :

اسم پسرکه اگه برعکسشم کنی همون اسم بشه

امروز که داشتم یکی از ناامیدترین و غمگین‌ترین لحظه‌های دنیامو میگذروندم سعی کردم باز خدارو یادم بیارم و مطمئن بشم بش، همون خدایی که توو یکی از دعاها هی صداش می‌زنیم ای پناهِ بی‌پناهان ؛ همون که ارحم‌الراحمینه. قران خوندم، همون آیه‌ای که نوشته بود وقتی مایوس میشی و حس می‌کني توی اوج ناامیدی هستی خدا دقیقا همون‌موقه امیدوارت می‌کنه و هرکسی رو که بخواد نجات میده. حرف زدن راجبش آسونه، ولی باورش یکم سخته، ولی چون هیچی واسه خدا سخت نیست
 در گروه تلگرامی جمع شدیم، قرار و مدارها رو گذاشتیم، در روز و ساعت خاص در کافی شاپی که از قبل هماهنگ کرده بودیم جمع شدیم و . بعد از 22 سال همدیگه رو دوباره دیدیم! ما، هم کلاسیهای دبیرستانی بودیم. سه ساعت پر هیجان و شاد رو دوباره تجربه کردیم و 40 سالگیمون رو در کنار هم جشن گرفتیم.همون شیطنتها، همون شلوغیها، همون شوخیها، همون خنده های بلندِ پر از زندگی. ما دخترای شیطونِ  ساله ی 40 ساله ی خیلی زیبا!  
میدونی یه سری با نیروانا رفتیم کتاب فروشی . بحث یه کتاب بود و اینکه چقدر شبیه منه . نیروانا یه جمله گفت: " زندگی میکني و وقتی رسیدی به 50 سالگی میبینی در کنارت یه کتاب بوده که زندگی تو بوده یا اصلا انگار خودت نوشتیش " . . آره اگر میخوای منو بشناسی خودم بهت میگم همه چیز رو . من همون #لیلی هستم تو کتاب #ما_تمامش_می_کنيم من همون #اوه هستم تو کتاب #مردی_به_نام_اوه من همون #الیزابت هستم تو کتاب #غرور_و_تعصب من همون #ایمی هستم تو کتاب
می‌دونی آدمک گاهی ادما بهت دروغ‌های قشنگی میگن همون لحظه می‌دونی دروغ هست و می‌دونی می‌خوان خوش و خام‌ت کنن ولی وقتی همون دروغ رو به همون شکل باورکردنی به خاطر عاطل‌شون میاری میگن نه ما کی همچین چرندی رو گفتیم؟ آدمک ته دنیا (سیاه هست) من از ته‌ش باهات حرف می‌زنم.
از اول که وارد دانشگاه شدیم خیلیا درمورد وبلاگ و.صحبت کردن اما اصلا فکر نمی‌کردم که دوباره بزنم تا اینکه سر به مهر رو دیدم یعنی هنوز ندیدم همون ۵دقیقه اولم؛ که لیلا حاتمی رو تو وبلاگش تو فیلم دیدم.و همون لحظه تصمیم گرفتم برگردم و همون لحظه زدم اینجا رو.من برم بقیه فیلم رو ببینم.از نظرم نسبت به فیلم میگم براتون⁦
هیچ وقت فکر نمیکردم روزی روزگاری حسرت برگشت به گذشته رو بخورم  تو نوجونی همش انتظار آینده رو داری ولی   افسوس نمیدونستم که بهترین دوران عمرم همون وقتی بود که با امید به آینده زندگیمو سپری میکردیم  همون روزهایی که تو وبلاگم  با خودم درد دل میکردم  همون روزهاهمون خاطره ها که هیچوقت کمرنگ نشدن ولی رنگ درد و غم  و حسرت به  تن کردنامیدوارم که فرداها اتفاق امروزها رو تجربه نکنم و افسوس امروزو نخورم تنها یادگاری اون روزها خاطرات بعضی آد
خدایا داریم له میشیم زیر فشار ، داریم ذره ذره آب میشیم و تو همچنان همان خدایی .  همون که عاشق بنده هاشه ، همون که مهربان ترین مهربانانه ، همون که ارحم الراحمینه ، همون که عادله ، همون که با صابرینه؟همون که قراره دستمون رو بگیره ، همون که اراده کنه ، کن فی میشه ، تو همان هستی و ماییم که از بین می‌ریم و اشخاص جدید میان و تو همچنان همان خدایی ، خدایا ابراهیم هم خسته شده بود ولی تو اون موقع ها بیشتر حوصله داشتی ، جوابش رو دادی بهش نشون دادی که ه
قضیه ما آدما قضیه لاک پشتهایی است که میبینند بقیه لاک پشتها رو ماشین میزنه اما بازم از همون جاده و همون جوری میگذریم. وقتهایی است که قبر عزیزانی رو که از کنارمون گذشتند رو میبیینیم یا عکسها و خاطره هاشون رو میبینیم و به یاد می آریم متآثر میشیم و ناراحت باورش برامون خیلی سخته نمیتونیم باور کنيم با وجود عکساشون و قبرشون امام علی حرف قشنگی داره ایشون فرمودند که دنیا و آدمهاش خوابند در حالیکه اونا رو دارند میبرند ما هم مثل همون لاک پشت هاییم باو
سلام دوست
منم دریا
با همون آرامش با همون حال همیشگی . دریا همه وقت خوابش آشفته است
خوبم ، هستم ، راه میروم و نفس میکشم . پس زنده ام
التماس باران
پ ن : دوستان به این کانال بپونیدید منتظرتونم
https://t.me/Hamnafas_Baran
ر نفسی که می کشیم به همون اندازه از عمرمون کم میشه هر روزی که می گذره به همون اندازه به مرگ نزدیک می شیم و هر لحظه به زمان جدایی و دلکندن از دلبستگی ها نزدیک می شیم ناگهان همه چیز تمام میشه و هر چی برامون عزیز بوده باید بذاریم و بریم اینه حکایت دنیا اما چه راحت با نافرمانی خدا زندگی آخرتمون رو سیاه می کنيم همون زندگی که خالق هستی تعبیر به زندگی واقعی می کنه که در هر خصوصیتی قابل مقایسه با این دنیا نیست با این خصوصیت که هر چه در این دنیا تسلیم امر
بعد از رفتنت تقویم منم عوض شدمثلا پنج شنبه شد همون روزی که اومدم دیدنت برات سیب رنده کردم تو انقدر ناتوان شده بودی ک نتونستی قاشق چای خوری و تا دهنت ببری و بجاش من بهت غذا دادمیا تولدم اون روزیه ک تو شهر قریب اولین نفر بودی ک بهم پیام دادی و تبریک گفتییا مثلا ساعت نه و نیم همون ساعتیه ک تو به خواب ابدی رفتییا مثلا ۳۰ شهریور همون روزیه ک باهات تنها بودم باهم حرف زدیم گفتم بخاطر منم شده بجنگ .یا مثلا یلدا همون روزیه ک تو فرداشبش مارو برا همیشه تنه
دوباره آخر اسفند شد و روزهای پایانی سال سال ۹۷ هم گذشت به چشم به هم زدنی !! ۹۸ ، ۹۹ ، ۱۴۰۰ و .، همینجور پشت سر هم میان و این عمر منه که میگذره .، بزرگ و بزرگتر میشم ! همینجوری میره تا برسه به ۶۰ ، ۷۰ و . گاهی فکر می کنم من همونیم که چند سال پیش بچه بودم مدرسه میرفتم شبهای امتحان خوابم نمیبرد دلشوره میگرفتم بخاطر حرف معلما گریه میکردم ناراحت میشدم من همونم حالا خودم دو تا بچه دارم !!!! واقعا خوابم یا بیدار چه بازیه عجیبیه این روزگار
عاشقانه ای ناب•••♡❤♡عشق آتشین آکام و گلستان♡❤♡پسری نوجوان، با روحی مردهخسته و گریزان از دنیای تلخشبا نگاهی سحرآمیز•••دختر بچه ای خاصبا هوشی استثنایی و زیبایی نفس گیرتک گل رز و شهاب با آرزوی دانشمندی در عرصه ی فناوری هسته ایپا به دنیای پسرکه داستان ما می گذارد•••شهدادتنها پسرعموی گلستاندر دومین دیدار دل در گرو گلستان می بازدعشقی پایدار که حتی گذر زمان و دوری هم، خدشه ای به آن وارد نمی کند•••برای خواندن این داستان جذاب در کانال
میلاد گیر تو روحت.الهی اون 5 تومنی ک قرار بود تخفیف بدی سرسفارش و پیکت همون قیمت قبلی رو حساب کرد,از حلقومت پایین نره :|عاقااااا میخواسم انلاین حساب کنم ک کد تخفیف تو سایتش اعمال نشد , اپراتور ک.ونیش زنگ زد گف عب نداره کارت بکش با همون تخفیف میزنم برات. حالا وقتی هم یارو اومد گف رو فیش یچی دیگ زدن -_- 5 تومن واس شما هیچی نیس :/ واسه من پنج هزاااااااااااااااااااااار تومنههههههههههه :||||
حال عجیبی دارد این روزهای منگیر کرده امبین ساعاتی که نمی گذرد.امروز صبح رسیدیم ارومیه ،کارای اداریمم خداروشکر بیشترش انجام شد ولی چون دانشگاه دوره ی کاردانیم ساری بود و همون دانشگاه ارومیه نبود باید دانشگاه ارومیه درخواست تاییدیه تحصیلی بفرستن به دانشگاه ساری و کارای اداری بین خودشون انجام بشه و کلا دیگه تموم بشه !! اما کلا مدرک موقتم آماده بود ولی به خاطر همون تاییدیه که اوکی نشده بود بهم ندادن و گفتن وقتی تاییدیه اوکی شد بیا مدرک موقتت
همون جلسه ی اول پویایی سر کلاس ، گوشه ی جزوم نوشتم : عجب درس مسخره ایه !  همین دیگهمیخواستم بگم من مث شما شب امتحان به این نتیجه نمی رسم. از همون اول می فهمم. رو نوشت به خانم ها : عارفه اصفهانیموناون یکی عارفه مون که یزدیه ثنامون که همش نمیاد کلاسعباسیانمون که همش کیشه ریحانه :|هاجر که می دونم الان داره به همه فحش میده حتی نرگس که درسو حذف کرده و خیال می کنه خیلی زرنگه :))) 
به نام خدا نمی دونم چه حکمتیه دقیقا همون موقع که فکر می کنم هیچ عشقی تو زندگیم ندارم و کسی نیست تو زندگیم، و همون لحظه دارم آهنگ آره آره رو گوش می دم، یکی سر و کله اش پیدا می شه. اما این سری دیگه به کسی و چیزی فکر نمی کنم. واقعا خدا اونی هست که از تو دل آدم خبر داره. می دونی خداجونم؟ فکر می کنم یه بازنگری باید در مورد رفتارم انجام بدم. دوستت دارم و فقط خودت می دونی با چه عمق جانی دارم اینو می گم. دوستت دارم. 
یه مدت بود دپرس بودم . خیلی وقت شده بود احساس می کردم احساساتم رو دارم انباشته می کنم یه گوشه قلبم و همون جا انبار می کنم شون وای چقدر شاکیم از دستم!! یه روز سرکلاس اختلالات روانی استاد می گفت از تاثیر موسیقی رو خلق . نمیدونم چی شد که بحث به اونجا رسید ولی منه اون روزا من بود با یه گوشی پر آهنگ و هنذفری ای که همیشه همراهم بود خلاصه ش میکنم استاد میگفت که آهنگ تاثیر میزاره رو همون بخش از مغز که مربوط به تکلم میشه و ازین حرفا .
تا حالا شده دنبال  چیزی باشین بعد پیش خودتون بگین اینو دیگه از کجا پیدا کنم ! بعد که میری تو همون کوچه ، خیابونایی که هر روز از اونجا رد میشیهمون چیزی که فکر میکردی پیدا کردنش به این آسونیا نیست رو پیدا میکني و با خودت میگی  من که هر روز ازاینجا رد میشدم چرا هیچ وقت ندیده بودم !یه وقتایی ام تو زندگیت هست چیزایی میخوای که با خودت میگی بدستآوردنش سخته خیلی زمان ببره ولی واسه همون هدف میجنگی  که بهش برسیو وسط این تقلا و تلاش‌ها یی که مثل درجا
به توکل نام اعظمت، بسم الله الرحیمن الرحیم . سلام خدای عزیز و مهربانم. همون طور که می بینی گذر زمان و اتفاقات درونش و تجربه های متعدد، بر ظاهر، فکر و نگرشم تاثیر زیادی گذاشته و انگار، همون بنده خدام، منتها پخته تر. و این طبیعیه. چه زود بزرگ شدم. اللهِ من. بهم کمک کن شانس ها و انتخاب هایی که این روزا در خونه مو میزنه رو درست بشناسم، و اگر صلاح من و رضای تو در اونه، بی درنگ بپذیرم. و یک چیز مهم، همیشه علی رغم استعداد و هوشم، اراده و اعتماد به
استرس قصد نداری مدتی باهم قهر کنيم؟ مدتی کات کنيم؟ مدتی همو نشناسیم؟ چون خیلی خستم. خیلی خط خطی ام. اجازه بده رفرش بشم. اجازه بده کمی جون بگیرم. مثل الان که تنم از استرس مبهم های فردا دردی انقباضی گرفته که نفسمو سنگین کرده. انگار که با سطل از چاه شش های من نفس رو با طناب میکشن بالا.همون قدر سنگین.همون قدر تدریجی. استرس تا کی با هم دوستیم؟ کاش بگی.
امروز اولین روز ماه مبارک رمضان و اولین روز تعطیل مهربان جانمان است
به همین زودی کلاس دوم هم تمام شد و چند ماه دیگه دختر کوچولوی من یک عدد کلاس سومی میشه ! 
نمی دونم چرا ولی از بزرگ شدنشون می ترسم ! دلم هُری میریزه از اسم کلاس سوم ، چهارم ، پنجم و دوست دارم من همیشه همون مامان ۲۵ ساله بمونم و دخترکم هم همون کوچولوی شیرین دو ، سه ساله !
بگذریم
توی این دنیا چیزی جز دلهره و ترس وجود نداره !
امشب تصمیم گرفتم که ازخودم بنویسم ازاینجا من این وبلاگ رو از سال۹۲دارم ینی از۱۵سالگیم یه دختر دانش آموزهنرستانی همون سالی ک تازه لبتاب گرفته بودم تازه از دنیای شلوغ نت سر دراورده بودم (اماامروز که این پست رو میزارم ترم سه کارشناسی معماری ام) بابچه ها تو یجایی ب اسم هستیم چت،چت میکردیم و کلی عشق،حتی تومدرسه تایمایی ک کامپیوترداشتیم میرفتیم چت روم همگی،یهو بیس نفر تو یه چت روم بودیم و ب هم میگفتیم بریم فلانی رو سوژه کنيم تو همون دوران با و
گاهی وقتها بعضی چیزها برای یه نفر میشه یک آرزوو خیلی وقتها ما صاحب همون چیزها هستیم که آرزوی بعضی هاستو ما ارزش آنچه را داریم نمیدونیم چون ساده و راحت بدستش آوردیم انگار قرار بوده همیشه همینجور باشه ، و نمیتونیم درک کنيم که چقدر میتونه یه آرزوی بزرگ و یک هدف ارزشمند و حتی دست نیافتنی باشه برای همون بعضی ها⁦ミ●﹏☉ミ⁩ 
خیلی راحت تر میشه موسیقی پلیر گوشی رو دور تکرار گذاشت و اهنگ پائولا رو بارها گوش کرد . من اما هر بار صفحه وبلاگم رو باز میکنم و به همه اون چیز هایی که چه تو ظاهر نوشته هام معلومن و چه چیزهایی که ورای همه اونها منعکس نمیکنم زل میزنم و این آهنگ رو گوش میدم . شخصیت ادمها میتونه حتی به مزخرف نویسی ها اعتبار بده و یادم میاد یه زمانی که وبلاگ نداشتم و دانشجو بودم تو همون فضای محدود خوابگاه با همون ادمهای معمولی خیلی ها منو تشویق میکردن که به جد نوشتن ر
دلم براتون تنگ شد:(باورتون میشه ۶سال گذشت:(۶ساااال.۹۲سالی بود ک وبلاگم راه اندازی شدالبته سال های بعدش هم بودیم تامدتی. تااینکه بلاگفا خراب شد و یه سری پستا کلاحذف شد وفقط همون اولی هاموند.خرابی بلاگفا خیلی هارو کشتبعداوون قضیه دیگه هیچ وبلاگی همون وبلاگ سابق نشد۹۲ چهارده سالم بود:( الان ۲۰سال .الان دانشجو ترم ۵نقاشی ام .شما چقدر پیرشدید؟:(
از ترس سرجام یخ زدم! سرورم؟!؟!؟ سرورم دیگه چه کوفتیه؟! فهمیدممم!! منو یدن ، این مرده هم که منو یده از ائناس که مازوخیسم داره! مازوخیسم بود یا سادیسم نه بابا فک کنم مالیخولیا بود،نه نه نه اسکیزوفرنی بود،نچ فک کنم همون مازوخیسم بود. با خودم درگیر بودم که همون مرده جلوم ظاهر شد هینی بلندی کشیدم و دستمو گذاشتم روی قلبم ! این حجم از جذابیت جلوم وایساده و من میترسم؟! واقعا که برای خودم متاسفم! ولی یه لحظه خانوم کاگردان!! اونم مثه من لباسای جنگی
دقیقا همین الان، میتونم ساعتها واسه رفتن ازون بیمارستان گریه کنم. دلم واسه همه چی تنگه لعنتی. حتی واسه اون مدلی که لباسامو توی کمد رختکن آویزون میکردم. واسه کمدم. واسه کمد مشترک من و تو آبجی زهرا. دلم میخواد برگردم. برگردم به شیفتای سنگین همون جا و همون آدما. دلتنگترینم قطعا. بعد مدتها یه بغض سنگین داره گلومو خفه میکنه و باید اینقدر مشت بزنم روی سینم تا قلبم آروم بگیره. خیلی وقتا از خودم میپرسم چی شد لیلا؟ چی شد که همه چی عوض شد؟ انگار
ارور میداد بلاگفا .بهت تلگرام شب بخیر دادم چراغت روشنه .نمیدونم هستی یا تلگرام بازه .باهام حرف نمیزنی .چشام هنوز با هر کلمه یه قطره اشک صفحه گوشیو مهمون میکنه .می ترسم دلت برام بسوزه .نمیخوام بخاطر دل سوختن اسمم بیاد روی لبت .هر وقت طاقتت تموم شد صدام بزن .من همون دیروز گفتم طافتشو ندارم .تو همون ثانیه اول .امشب کی صبح میشه ؟نمیام تلگرام .چون دستم بی اختیار میره سمت کلمه ها .می ترسم بری .
امروز چند تا تلنگر داشتم در مورد معنای زندگی. همون چیزی که وقتی تنها میشی و از قید روزمرگی رها -و گاهی شاید در حین همون روتین های همیشگی زندگیت- از خودت در موردش میپرسی. حداقل برای من و در این روزها اینجوری شده. قبلا هم بود ولی طوفان ورود پسرک به زندگی و مشغول شدن به تامین احتیاجاتی که روز به روز هم بیشتر میشه مدتی این احوال رو به عقب رونده بود. شاید هم تاثیر شروع یه دهه جدید توی زندگی باشه . این روزها و شبها همین که خلوتی دست میده از خودم میپرسم :

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

زیـرِ نـورِ چـراغ بـرق سردار دل ها