نتایج جستجو برای عبارت :

طبق اهداف سالانهام قرارم با خودم بر این بود که گزارش چهار ماهه بنویسم که البته برای گزارش اول یک ماه چند روز تاخیر داشتم یادم رفته بود چیکار کنم 1. مورد اول در دست مطالعه است آخراشه تا یک هفته تموم میشه؛ یه کتاب دیگه اومده تو نوبت به نام درمان شوپنهاور که

طبق اهداف سالانهام قرارم با خودم بر اين بود که گزارش چهار ماهه بنويسم که البته برای گزارش اول يک ماه و چند روز تاخير داشتم (يادم رفته بود چيکار کنم )1. مورد اول در دست مطالعه است و آخراشه و تا يک هفته تموم ميشه؛ يه کتاب ديگه اومده تو نوبت به نام درمان شوپنهاور که زیاده اما تا آخر هفته اول شهریور تمومه شک نکنید.2. اين مورد رو کمی سعی کردم يکی دو نفری رو هم پیدا کردم که البته پایدار نبودند و پریده اند. اما خیلی کار دارم هنوز مطمئنم موفق میشم.3. ادامه
طبق برنامه باید گزارش میدادم. برای چهار ماه دوم اما کی؟؟ قاعدتا آخر 4 ماه دوم که با دقت در تاریخ امروز میفهمیم که يک ماه و 7 روز تاخير داشتم. اما همین پیگیری هم خوبه و باید قدر دونست. يه پیش ارزیابیی که از خودم کردم گویا 4 ماه مزخرفی و بی فایده ای رو گذروندم فقط بورس بازی کردم. ببینیم گزارش رو: 1.کتاب: شپنهاور خسته ام کرده 100 صفحه بیشتر نخوندم و ولش کردم فعلا و کتاب ديگه ای هم شروع نکردم. :( اما تا آخر دی تمومه.
داشتم خاطرات و یادداشت هام رو مرور می کردم که يادم بیاد جمعه ۲۹ دی ۹۱ من کجا بودم و چيکار می کردم؟ هیچی پیدا نکردم و هیچی يادم نیومد به غیر از اينکه درگیر افسردگی و وابستگی های دوران بلوغ بودم، با دغدغه های عجیب و نه چندان جدی البته الانم همینم فکر می کردم نوجوونی رو بگذرونم، تموم میشه اين احساسات ضد و نقیض. ولی الان فقط واسه خودم متاسفم همیشه اعتقاد داشتم از همسن و سالای خودم جلوترم، اما حالا می بینم که همون همسن و سالها، دارن میرن سر خونه ز
هنر رنجاندن از آرتور شوپنهاور، فیلسوفِ آلمانی، شامل نظریات پرخاشگرانه و تند او در باب مسائل مختلف است. در واقع اين کتاب ارتباطی با کتابِ هنر همیشه برحق بودنِ شوپنهاور ندارد. بلکه شامل بریده‌هایی از دست نوشته‌های شوپنهاور است که خودش شخصا هیچ‌وقت آن‌ها را منتشر نکرد. اما بعدا اين نوشته‌ها توسط فرانکو وولپی جمع‌آوری و منتشر شد.   در پاسخ به آن‌ها که مایل به لغو مجازات اعدام‌اند، باید گفت: اول بساطِ قتل را از جهان برچینید، سپس نوبت به مج
قول و قرارم با خودم تا آخر دانشجویی بود تعریفی که تو بیو هم نوشته بودم حالا جدی جدی داره تموم میشه فقط مونده يه پایان نامه که اگر جمع بشه داستان پر قصه دانشجویی ما هم تموم شده! چه روزهایی. چه شب هایی! ما خوابگاهی نبودیم ولی شاید چند برابر خوابگاهی ها خاطره داریم شکر خدا که گذشت با همه خوشی‌ها و ناخوشی‌ها تشکیلات دانشجویی يه طعم ديگه داره اعصاب خوردیاش، سردردهاش، دعواهاش، اصلا همه اش و کاش تموم نمیشد.
امروز يکی از بچه ها که موبایل فروشی داره زنگ زدو گفت گوشی که گفته بودی رو برات آوردم کی میای ببری؟يه دفعه همه چی يادم اومدسه چهار ماه پیش يه گوشی شرایطی خریدم برا خونه به اون قول دادم که قسط اين گوشی که تموم شد يه گوشی بهتر از اونو براش میخرم به رفیقم گفتم بعد از تموم شدن قسطای اين گوشيه يه گوشی مدل بالاتر برام بیاره که از اين اوليه بهتر باشه همون موقع اصرار کردم و حرفامونو زدیم و قرار شد قسطا که تموم شد بره بازار و چند مدل بالاتر از اينی که گرف
گل پاسخ داد:ای ابله!تصور کرده ای من می شکفم تا دیده شوم؟من برای خودم می شکفم نه برای دیگران،چون شکوفایی خرسندم می کند.سرچشمه ی شادی من در وجود خودم و در شکوفایی ام است.+متن از آقای یالوم در کتاب درمان شوپنهاور
درباره زمان با خبری که اين هفته شدیم و استرس و کار های رو که داشتم همه جی به کل يادم رفت حتی امیر رو خبر جدایی بردارم و گفت همسرش ۳ ماهی هست رفته و امدم خواهرم و خودم و اين که اين هفته امتحانات دانشگاه شروع میشه زمان برام دیر میگذره چون منتظر نتایج آزمایشم هستم اين که در اينده میتونم بادار بشم یا نه و یا جواب ام ار ای پام که به شدت درد ميکنه و از لحاظی زمان داره زود میگذره چون من کلی کار دارم و هنوز درس نخوندنم اصلا درک درستی از زمان ندارم فقط د
امروز تولد امیره. دو سالش تموم میشه و من خوشحالم که اين دو سال گذشته, دو سال ديگه مونده تا امیر بشه يه بچه تو سن دلخواه من. تا حالا پیش مشاور نرفتم. خیلی ها میرن. من نه. تو اداره سرباز جدیدی اومده که مشاوره. روان درمان گر. اومد با جانشین قسمت ما, معرفی شد و من هم به عنوان مسئول اسم داوطلبین برای مشاوره شدن رو نوشتم. البته که خودم جز اون ها نبودم. ده روز پیش, کسی که نوبتش بود, نبود. اين جناب مشاور اومد دم در اتاق من.
هفته ی پیش رو آخرین قطره های تعطیلات هفت هفته ای منه و شاید اگر دو هفته ی گذشته رو نداشتم به عنوان بدترین تعطیلات چند سال اخیر ازش یاد می کردم. اما خب، مسافرت به به خانه ی پدری خودم و همسرم، خوردن غذاها و خوشمزه جاتی که به شدت هوسش رو کرده بودم، دیدن عزیزانم و مهم تر از همه دور هم جمع شدنمون با دوستایی که به شدت بهشون احتیاج داشتم، اين تعطیلات رو نجات داد. پروسه ی تعویض ویندوز در مرحله ی کات کردن فایل های منتقل شده به هارد روی سیستمه.
خودمو يادم رفته اومدم بگم هنوز زنده م؟!نههمه چی تموم شداونی که بودم تنها چیزی که مونده بوداونم تمومخالی شدم يه جسمم فقطکه ارزش يه ثانيه از گذشته رو ندارههمه رفتن پی زندگیشونحتی خودمخودم هم گذشتمو تنها گذاشتم اونی که میگفت صدای گرفتت مردونه ترهاونم رفتاونی که همیشه دلواپسش بودماونم رفت تلخه بعد از چهار سال بیای، بگی همه رفتنتلخیش اونجاس که بی خداحافظی رفتن آرهبی خداحافظی هنوزم دلتنگ مادرنوزم خوابشو میبینم پ.ن: تو اين چهار سال چها
دختر گلم محنا جان و پسر دلبندم محمد نيکان زندگی من و بابا از سال 1387توی يه زمستون سرد و برفی شروع شد .من اون موقع ها 15سالم بود .دانش آموزی دبیرستانی بودم تازه رفته بودم کلاس دوم دبیرستان از همون کودکی اولین علاقم خوندن کتاب انجام تکالیف مدرسم بود .حسابی بچه درسخون بودم شاید بخاطر تشویق های مامان وبابام بود که اينجوری بار اومده بودم . دقیقا روز  قبل امتحان دین زندگی نوبت اول بود.داشتم با کتابم ور میرفتم هی زیر جمله ها و کلمه هارو خط ميکش
سونی گزارش مالی خود برای سه ماهه دوم سال مالی ۲۰۱۹ را منتشر کرد و از بالاترین سود عملیاتی خود در اين دوره نسبت به بازه های زمانی مشابه در سال های قبل خبر داد که البته به خاطر تقاضای بالا برای سنسورهای تصویری موبایل آن بوده است. طبق اين گزارش سود عملیاتی سونی با رشد ۱۶ درصدی نسبت به سال قبل به رقم ۲.۶ میلیارد دلار رسید که اين رقم ۱۹ درصد بالاتر از میزان برآورد شده قبلی توسط تحلیلگران بود.روی ادامه مطلب کليک کنید. . .
خیره شده بود به آخرین نخ تو پاکت سیگارش!
يهو گفت:
میدونی,خاطراتت،
درست مثل ترک کردن اين سیگار کوفتيه!!
هر صبح بلند میشم و با خودم میگم همین ۲۰ تا نخ رو بکشم ديگه نميکشم!!
اولش برام راحته،با خودم میگم حالا کو تا اين بیست تا تموم شن.
بعد از ظهر که میشه میبینم فقط یدونه مونده!
اونوقت میشینم و کل روز رو برای خودم مرور ميکنم،
با خودم میگم امکان نداره انقدر زود تموم شده باشه
مطمئناً يه جایی يه نخ افتاده،یا شکسته یا شایدم به کسی دادم!
بعد آخرین نخ رو
خب من 30 فروردین وارد بیمارستان **** شدم و کار های اداری رو انجام دادم و بگذره که بگم چقدر من بدو بدو داشتم و و چقدر دویدم که تایم اداری تموم نشه و من بتونم کارمو تو يه روز انجام بدم که خدا میدونه؛ در حدی دوندگی داشتم که پدرمو يه جا میذاشتم تو صف خودم میرفتم يه جا ديگه که کار زودتر انجام بشه اونقدر که من تيک ورزش رو توی برنامه ی روزانم زدم درسته که دوتا از کارها موند واسه يه روز ديگه ولی خب از خودم راضیم چون هم يه مصاحبه ی خوب داشتم بخصوص بعد از اينک
اصلا باورم نمیشه ک الان يک سال و چهار ماهه ک من نیومدم وب  واقعا باور نکردنيه تازه منی ک همیشه بسته اينترنتی فعال دارم 
البته همچین عجیبم نیست اصلا حس پست گذاشتننم نیس حتی تو اون اينستا ک هر روز پست های دیگرونو دنبال ميکنم  خودم حوصله پست گذاشتن ندارم.
خب واسه دوستان قدیمی ک شاید بهم گاهی سر بزنن بگم از خودم 
تو اين يه سال و چهار ماه خدا بهم يه فرشته کوچولو داده که همین ماه ديگه میشه يه سالش 
چقد زود گذشت باور نکردنيه
امروز داشتم با خودم
میدونید؟ خیلی‌ها دوست دارن جمعه‌ها رو برن پيک‌نيک، يه سری‌ها هم دوست دارن برن سینما، يه عده دیگ نهارشون رو میبرن تو پارک میخورن، خلاصه دنبال تفریحن. ولی يه سری دیگ هستن که میخوان تو خونه باشن و استراحت کنن، تا ظهر خوابن، بعدشم به طرق مختلفی لش ميکنن تا شب بشه.من جز دسته دومم با اينکه دوست دارم کل هفته رو سحرخیز باشم ولی میخوام جمعه‌ها رو تا ۱۰ بخوابم، صبحانمو بخورم بعدش برم يه فیلم ببینم، نهار جمعه‌ها بهتره ماکارونی باشه، بعد نهار اگه خ
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست باید باز هم در مورد رفتگان بنويسم. باید با خیال راحت و زیاد بنويسم. بدون ترس از گذشت زمان بنويسم. دقیق يادم نیست از کی تصمیم گرفتم درمورد رفتگان بنويسم اما گمانم از پارسال بود. فکر کنم وقتی که داشتم کتاب روان درمانی اگزیستانسیال یالوم را می‌خواندم اين تصمیم را گرفتم. در فصل اول کتاب یالوم درباره دلواپسی غایی "مرگ" می نویسد و اين که مواجهه با اين ترس باعث درمان خیلی از تنش‌ها می‌شود.
من اصولا نمیگم عزیزم! ینی در واقع تا کسی واقعا خیلی عزیز نباشه بهش نمیگم. و حتی اگه خیلی عزیز هم باشه اونطوری نیست که همش با عزیزم خطابش کنم !!! کم پیش میاد خلاصه . هفته پیش سر کارگاه برق که اون دختره که تو نگاهش نفرت موج میزنه خودشو و پرت کرد تو گروه ما. انقدر هی سوالای چرت میپرسید و نمیذاشت اون مدار وامونده رو ببندیم که لابه لای سوالاش گفتم عزیزم صبر کن الان انجام بدیم بعد نتیجه رو ببینیم! ازون عزیزما که يه عالمه بد و بیراه داره . میم که دید خ
آراز خواهر زاده من هست و ده سالشه  مواقعی که خواهرم و همسرش خونه نباشن آراز رو میارن خونه ما اون هم یا با پلی استیشن مشغول میشه و یا تو کامپیوتر فیلم میبینه . امروز هم اومده خونه ما ،  بازيهای پلی استیشن رو که قبلا همه رو تموم کرده و اونهایی هم که در محدوده سنیش نیست رو چون از مادرش اجازه نداره بازی نميکنه سایتهای دانلود فیلم هم که فیلتر شده و میبینم همینطور داره تو خونه میچرخه و بعد از کلی دور زدن میگه وااای خسته شدم . برای اينکه حوصله اش سر نر
نمیدونم چيکار کنم و اين از همه بیشتر بدِ کاشکی تکلیفم با خودم حداقلش مشخص باشهمتوجه حالِ بدم نیستمو اونقدر طول کشیده حال بدم که بقيه هم ديگه متوجهش نیستناز دستم ناراحت میشن,دلخور میشن,به دل میگیرن کاش آخر اين سوز بهاری باشد پ ن:چند وقت پیش که داشتم يه متنی رو مینوشتم يهو يه خاطره افتاد يادم که اصلا بهش مرتبط نبود اصلاااا اما ربطش دارم و اوردمش تو متنماين جمله(کاش آخر اين سوز بهاری باشد)هم داشتم مینوشتم يهو تو ذهنم يکی بلند گفتشهر وخ اينجو
امروز پس از مدت ها به وبلاگم سری زدم می بینم عجب آدمی بودم خیلی وقته از اون آدم فاصله گرفتم. ديگه مثل قدیم نمی نویسم. ولی از جای ديگه سر درآوردم . مشغول تحصیل و مطالعه شدم. منتها با قبل فرق ميکنم . اين بماند به یادگاريادم آمد از آخرین ورودم به وبلاگ تا امروز که پس از چند سال دوباره وارد وبلاگ می شوم تغییرات زیادی داشته ام. خوب که نگاه می کنم علایقم هم تغییر کرده است. قبلا دغدغه زبان داشتم اما حالا ندارم. قبلا سرم بیشتر تو کتاب بود . با نویسنده و اد
بالاخره چند دقیقه وقت پیدا کردم که خودم باشم و خودم.مدت هاست تنها نبودم یا اگه بودم کار خاصی داشتم.الان آقای همسر رفته بیرون و هر دوتا جوجه خوابن.البته نه اينکه کاری نباشه ها، مثلا الان وسط اسباب بازیا به زور يه جا برا نشستن پیدا کردم، یا تو آشپزخونه کلی کار هست، ولی دلم نمیخواد کاری بکنم.البته با خودمم نمیدونم چيکار دارم، ولی مطمئنم لازمه باهاش تنها باشم،با خودم منظورمه.کاش اين دقیقه ها کشششششش بیان.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، آخر هفته زمان مناسبی است تا در اوقات فراغت به سراغ کتاب‌ها و داستان‌هایی برویم که خواندن‌شان علاوه براينکه ما را سرگرم می‌کند نکات کلیدی و مهمی را در زندگی به ما گوشزد می‌کند. چه فکر خوبی!» با نویسندگی و تصویرگری نرجس محمدی يکی از اين کتاب‌هاست که می‌تواند مبنع مناسبی برای مطالعه آخر هفته کودکان باشد. اين کتاب که به تازگی از سوی بخش کودک و نوجوان انتشارات فاطمی (طوطی) منتشر شده، تا به‌حال توانسته م
به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی ،کتابخانه شهید خبازی با همکاری هنرستان فنی سميه کارگاه مطالعه و کتابخوانی برگزار نمودند . به گزارش روابط عمومی اداره کتابخانه های عمومی شهرستان پاسارگاد،همزمان با فرا رسیدن هفته کتاب و کتابخوانی کتابخانه شهید خبازی سعادتشهربا همکاری هنرستان فنی و حرفه ای سميه در جهت ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی و در محل هنرستان فنی کارگاه تخصصی مطالعه و کتابخوانی برگزار نمود. رحیمی مدیریت اداره آموزش و پرورش شهرستان پاس
اصولا  سه ماه تابستان برای من سه ماه احساس گناه کردن است  اسم من گرگ است يک برادر بزرگ تر از خودم دارم به نام رودريک و يک برادر کوچک تر از خودم دارم که اسمش مانی است  اسم مادرم سوزان واسم پدرم فرانک است  اين کتاب در مورد خاطرات روزانه ی من است  راستش يک دلیل دیگر هم برای نوشتن اين کتاب دارم اينکه آبروی رودريک را ببرم  الان میخوام داستان امروزم را با رودريک بنويسم امروزمن داشتم با پلستیشنم بازی ميکردم که رودريک کتاب خاطراتم را برداشت و برای ا
شاید یاسمن ديگه اينجا نیاد حرفامو بخونهولی من تا ننویسم تو بلاگفا درونم خالی نمیشهاينکه بیام پای سیستم و بخوام با کیبرد بنويسم ینی ديگه حالم سرجاش نیست نمیدونم چرا شبا اينجوریم راستش شبا بیشتر حس ميکنم اينقدر از حال و روزم دارم مینویسم تا اروم بشم بیشتر حال و روزم بد میشه ولی خب چيکار کنم ننویسم چيکار کنم گاهی وقتا که کلی کار میریزه رو سرم مثل سگ میرم دانشگاه و تاصبح کار ميکنم حداقل يکم به زندگیم فکر نميکنم البته بعدش که سرم خلوت میشه ب
دو: همیشه خودم رو شخصیت کتاب خوانی میدانستم به خیال خود چون جلدهای کلفت انه شرلی یا رمان های زرد کلفت خواندم یعنی خیلی کتاب خوان بودم تا در سال سوم دانشگاه در سایت گود ریدز عضو شدم و شرو کردم به وارد کردن کتاب هایم در گود ریدز چشمتان روز بد نبیند کتاب های حسابی خوانده شده من به زور به ۵۰ رسید و متوجه شدم با يک توهم رو به رو هستم وارد پروفایل ادم ها که شدم هم میدیدم اين عدد خیلی نجومی نیست و فهمیدم انسان ها ژست کتاب خوانی میگیرند ، سر شما را درد ن
توی اينستا خوندم که اگه فقط روزی 30 دقیقه مطالعه کنید تو پایان سال به طور متوسط 11 تا کتاب تموم ميکنید ولی اگه بیست دقيه بخونی تعداد اين کتاب ها میشه 7 تا و باخودم گفتم خب کسی که عادت به مطالعه نداره چطور میتونه 30 دقیقه میخکوب بشینه و کتاب رو بخونه يه ایده به ذهنم رسید اگه اون کتاب برات جذاب نیست یا حوصله ی مطالعه رو نداری میتونی چندتا کتاب رو باهم شروع کنی و اين سی دقیقه رو تقسیم کنی و اينطوری و میتونی چندتاکتاب رو همزمان شروع کنی و نکته ی مثبت ا
خواستم برات بنويسم.از تموم دلتنگی ها از تموم جان دادن های مردم اطرافم از تمام روز هایی كه هرگز فكرشم نمیكردیم تجربه بشن ولی اره.خواستم ته تهش برات بنويسم چقدر خوبه كه نیستی اون موقع قطعا تو هم قربانی اين ماجرای كثیف میشدی.دوست نداشتم هیچوقت عذاب كشیدن تورو برای تنها یك ثانيه بیشتر نفس كشیدن ببینم دوست داشتم تمام نفس های خودمو جمع كنم و بدمشون به تو من كه سنی نداشتم هیچ متعلاقتی نداشتم تو بودی كه محبوب همه بودی محبوب من بودی !!الان باید بگم ك

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

یادداشت های یک غریبه