نتایج جستجو برای عبارت :

نامت همیشه دز ذهنم

وقتی بچه بودم هميشه تو ذهنم یه مادر ایده ال رو تصور میکردم یه مادر مهربون که هميشه با لبخند با بچه هاش برخورد میکرد.بزرگتر که شدم پدر ایده ال رو تو ذهنم تصور کردم که زمین تا اسمون با پدری که دارم فرق داشت.حالا که متاهلم با وجود اینکه عاشق همسرم هستم ولی باز یه همسر ایده آل رو تو ذهنم تصور میکنم که اونم مشخصه های خاص خودش و داره!!امیدوارم وقتی بچه دار شدم، دیگه بچه ایده آل تو ذهنم نیارم!!یا بچم یه مادر ایده آل برای خودش نسازه!!   
می‌خواهم از تو بنویسم تا نامت، نگهبانِ این پرچینِ خمیده باشد و این درختِ یخ‌زده‌ی گیلاس از لبانت بنویسم تا بند‌های کج و معوجِ این شعر قرار بگیرد از مژگانت بنویسم که چه سیاه‌اند می‌خواهم سرانگشتانم را میانِ تارهای مویت ببافم گوشه‌ی دنجی بیابم در گلویت تا آوای لب‌ها نجوای قلبم شود می‌خواهم نامت را با ستارگان بیامیزم و با خون تا نه فقط با تو که درونِ تو‌ باشم تا هیچ شوم چون قطره‌‌ بارانی در دلِ شب.
(ا) الا یا ایها الاول به نامت ابتدا کردم(ب) برای عاشقی کردن به نامت اقتدا کردم(پ) پشیمانم پریشانم که بر خالق جفا کردم(ت) توکل بر شما کردم بسویت التجا کردم(ث) ثنا کردم دعا کردم صفا کردم(ج) جوانی را خطا کردم زمهرت امتناع کردم(چ) چرایش را نمیدانم ببخشا که خطا کردم
نامت چه بود؟ آدم فرزند؟ من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت نامت چه بود؟ آدم فرزند؟ من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت محل تولد؟ بهشت پاك اینك محل سكونت؟ زمین خاك آن چیست بر گرده نهادی؟ امانت است قدت؟ روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك اعضاء خانواده؟ حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك روز تولدت؟ روز جمعه، به گمانم روز عشق
میرم اینور یه موضوع ناب میاد به ذهنم میرم اونور یکی میاد ناب تر به ذهنم میرم دستشویی گلاب به روتون یه موضوع ناب میاد به ذهنم ولی وقتی میام بنویسم مث خری هستم که میخاد انتگرالایی که یاد گرفته رو بیاره رو کاغذو نهایتاً زارت  ! 
اللهم عجل لولیک الفرج امروزتولد زیباترین، مهربان ترین، صبور ترین،عزیزترین.کسی هست که عاشقانه دوستش دارم و همه چیز ام رافدای آمدنش میکنم. امام مهربان و دوست داشتنیم تولدت به اندازه تمام ستاره های دنیا،به اندازه کهکهشان های دنیا به اندازه بزرگی آسمان آبی وزیبایی دنیا به اندازه بزرگی ماه که روشن دهنده تمام تاریکی دنیاس مبارک باشه مهدی نامت را چه زیبا نهاده اند ؛م به معنایی مهربانی ه به معنایی هدایت کننده دبه معنایی دانایی عالم ی به معنایی
مثل خرِ در گل مانده ام . ناتوانم و کاری از دستم بر نمی آید . همه چیز در نظرم پوچ و بی معنی شده و میلی به زندگی در خود نمی یابم . هر چه بیشتر می خوانم بیشتر مایوس می شوم . ذهنم توشه بر نمی دارد . انگار فقط با چشمانم سطر هارا دنبال میکنم و هیچ چیز به ذهنم وارد نمی شود . از طرف دیگر با خانواده به مشکل برخورده ام ( مشکل که هميشه با خانواده داشتم ولی الان بیشتر شده) . از سربار دیگران بودن بیزارم . میخواهم مستقل باشم .
مُهر ولایتت از همان ازل هم بر نام من حک شده بود، دستگیره ی نامت از همان ازل گره گشای من بود از همان زمان که قدمهایم رویِ زمینِ غلطان گشوده شد،همان وقتها که هر قدم زمزمه ی نام تو شد تاب و توانم ،همان وقتها نامت چشمه ای شد، توی دلم جوشیدمُهر تو مِهر کائنات است، چشمِ تو چشمه ی سیرابِ مهربانی هاست نامِ تو تاب و توان زمین و زمان است ، دلت وسعتِ الهی دارد، می تپد برای جن و انس و ملک می تپد برای زمین،می تپد برای مورچه ای که تمام مُلکِ دنیایش پوسته ای
شرمم میاد که برای تو مینویسم ازت متنفرم بیشتر از هميشه لعنتی. چرا من به تو مبتلا شدم؟ چرا میای تو خوابم؟ چرا میای تو ذهنم؟! نمی خوامت بیشتر از هر وقت دیگه ای! خیلی وقته که از زندگیم رفتی؛ تو رو به هر چه میپرستی از ذهنم هم برو! لعنت به من که اسیرتم! لعنت به من که هر جوری خرابم کردی بازم دوست دارم! بازم چشام خیسه و نمیتونم صفحه رو خوب ببینم تا کی باید درد بکِشمت
دلم میخواد با تو یه جای دوروی که  نباشه  هیشکی خودت میدونی که  ♫♫الهی کور بشه  نبینه  اونی که عشق میون ما رو  ♫♫اگه دلت بخواد بری نمیذارم اصلا  ♫♫عشقم زوریه نمیشه که از من  ♫♫دل بکنی بری از همه  تو سری ببین کار خدارو  ♫♫غمت نباشه من عاشقتم  ♫♫حواست به عشقت باشه یکم  ♫♫کاریت نباشه  تو فقط بخند با تو مجنونم  ♫♫چشای تو منو برده  تا عشق  ♫♫چیکار کردی انقد میخوامت  ♫♫زندگیمو زدم به  نامت به  تو مدیونم  ♫♫از تو دور بمونه چشای بد  ♫
گاهی اوقات ،  در تنگی و سختی که قرار میگیرم صدا میزنم خداوندا مرا از این موقعیت نجات بده گاهی لحظاتی یادم میرود که برای همین زمانها انتخاب شدم تا خداوند مرا رشد دهد تا مرا بنا کند در خودش در قوت ، در صبر ، در ایمان ، در پاکی و سلامتی ، در حکمت و در پیروزی کامل بر شیطان . اما باز بخودم‌میام و به او میگم خداوندم نه به خواست من بلکه به خواست خودت در من عمل کن و من باعث جلال نامت شوم پس نامت را از طریق من که یه انسان خاکی هستم جلال بده انسانی که ساخت
یادش بخیر یادم افتاد محرم اون سالی كه باهم رفتیم بیرون اوایل آشنایی بود ولی انگار كه تو از مدت ها پیش آشنایِ دلِ من بودی یادش بخیر خیابونِ نیاورانُ اون شمع هایی كه باهم روشن كردیم یادش بخیر اون همبرگر كه بعدش باهم خوردیم و یادش بخیر همه بعد از اون ها نمی دونم چرا هميشه اسمت كه میاد یه حسی در تمام بدنم جاری می شه با من بگو كه كیستی تو كیستی كه دیوانه وار می بویم من همی تو را ای نازنین تو كیستی. با بگو نامت را تو ای عزیز ای كه قدرتِ عشق را كردی هوی
می آیی ، می روی،             رفت وآمد بر برگهای حزان پاییز،                                            صدایش زیباست ، خرد شدنم نا پیدا                      زیر پاهای تو بودن برازنده من بوده وهست                                          نرسید به دستت تنم                                                       روزی که سبز بر شاخه بودم  بودم بالای سرت تا سایه سار لبخندت باشم .                                             باشه که سزای عاشقی چون من                                      
نصفه شبِ دیشب با صدای بارون شدیدی که میومد از خواب بلند شدم.گلاب به روتون پا شدم رفتم دستشویی.تو دستشویی در حالیکه هنوز توی حالت خواب و بیداری بودم و مغزم کامل سرجاش نیومده بود،داشتم یه چیزایی راجب این کتاب رامسس» بلغور میکردم.وقتی یه کتابی رو زیادی میخونم و بهش فکر میکنم اینجوری میشم. سرِ کتاب هری پاتر، که واقعا خودمو توش غرق کرده بودم هم اینجوری بودم،به مدت زیادی هر روز صد صفحه داشتم این کتابو میخوندم،جوری شده بود که اول صبح که از خواب پا
نمی توانم نامت را در دهانمو تو رادر درونمپنهان کنمگل با بوی خود چه می کند؟گندمزار با خوشه اش؟طاووس با دمش؟چراغ با روغنش؟با تو سر به کجا بگذارم؟کجا پنهانت کنم؟وقتی مردم، تو را در حرکات دست هایمموسیقی صدایمو توازن گام هایممی بینند.برای آقا نادر'ی که همه ی زندگیمه❤
چند وقت پیش یه جمله ای رو یه جا خوندم که هنوز هم که هنوزه کلمه به کلمه اش تو ذهنم مونده ! به این فکر کردم که چرا اکثرمون فکر می کنیم فقط این ماییم که حالمون خوب نیست یا درد داریم؟ که چرا کمی مهربون تر با اطرافیانمون برخورد نمیکنیم؟ پیش خودم گفتم، چقدر اونی که این حرف رو زده درد داشته ، که چقدر به اخر خط رسیده بوده. " از روزنه ی امید گلوله ای به مغزم شلیک شد " الان هم که داشتم اینا رو مینوشتم ، یهو این دیالوگ ادام اومد تو ذهنم : " لحظه هایی هست که ما ر
نامت در من باران یادت در دل طوفان باتو امشب پایان میگیرم پ ن : بی قرارم ، نمیدونم دیگه چی درسته چی غلط ، چی بایده چی نباید . نمیدونم مسیر خوبه یا بد ، انتخابم مناسبه یا نه . تنها چیزی که میدونم گواه دلمه . دلم فقط یه جاست که آروم میگیره !
سلام خوبی
امروز رفتیم انتخاب واحد خدا کنه درسا تموم بش دیگه اعصابم خورد شده از بس شهرییه دادم
خدا ذهنم درگیر خودت کمک کن ذهنم اروم بش این قضیه خرید ماشین بدجور رو مخم رفته
بنظرم خیلی میریم زیر قرص تنها ماشین بود غمی نداشتم اخه شهریه دانشگام هست
1400شهریه دوتایموم میش تازه 600ترم تابستونمون بازم 1400ترم مهر خدا خودت بخیر کن
خودت کمک آقاییم کن ک انقد تو فشار پول نباشیم
دوستان برامون دعا کنین
نست بر روی دلم داغی از این سنگین‌تر کرده پیشانی ما را غم تو پرچین‌تر مالک اشتر ما بودی و رفتی سردار در غمت هست ز ما سیدعلی غمگین‌تر ای به قربان تو و صاحب نامت، قاسم بوده‌ای مرگ برایت ز عسل شیرین‌تر خون تو برده سرم را به خدا بالاتر می‌کشد دشمن ما را به خدا پایین‌تر قاتلت موش کثیفی است که می‌میرد زود میکند مردم ما غم تو را شاهین‌تر…
چهارشنبه شب دلو زدم به دریا و به بابا گفتم، برعکس پیش بینی همه مون بابا بغلم کرد و گفت ایرادی نداره پنجشنبه لحظه ی افطار مامان اومد پایین و گف بابا با خواستگاری موافقت کرده تمام دیشبو تا صبح ذهنم داشت خیالبافی میکرد، تمام دیشبو تا صبح با عکسای مرتضی قصه نوشتم تو ذهنم، تمام دیشبو تا صبح تو خیالم با مرتضی عشقبازی کردم دم صبح وضو گرفتم لای قرآنو باز کردم، اول صفحه نوشته بود: آیا ندیدید که خدا رام گردانید برای شما انچه در آسمانهااست و آنچه در زمی
تو پست قبلی نوشتم که مدام ذهنم میره سمت خاطرات این سفر شیرین آخری.مدام صحنه های جذابش یادم میادذهنم خیلی مشغول شدهمشغول شدنی که خیلی لذتبخش هم هست.دیشب برای خلاصی این از بازیگوشای ذهنیم دست به دامن خدای مهربون شدم که پناهم بده.خوابم نمی بردیه کم قرآن خوندمبعد هم تو گوگل دنبال یه سری تکنیکهای هشیاری ذهنی و کنترل ذهن گشتیدم.رسیدم به اون مجموعه سخنرانی کنترل ذهن استاد پناهیانزیاد سخنرانیهاشون رو دنبال نمی کنم ولی دو سه تا از سخنرانیهاشون که
وقتی ده سال پیش در ذهنم، به نقطه‌ای که امروز در آن ایستاده ام می اندیشیدم،  تصویری از رویاهایی را می دیدم که می دانستم بی شک روزی به آنها خواهم رسیدامروز که به رویاهای بافته شده ی ذهنم در آن سالها می نگرم،  هیچ شباهتی در آن با چیزی که امروز هستم نمی بینم. و این درست همان روزهای برباد رفته ای است که حتی به قدر یک سر سوزن هم برایم ارزشی نداشتند
صفحه رو مدام بالا پایین میکشیدم، اسم ها رو از نظر میگذروندم و جلوی اسم هر کدوم یک ویژگی برجسته نوشته شده بودن و با اون تعریف شده بودند، دنبال اسم خودم می گشتم، لیلی، ستون روبروش سفید بود و تو ذهنم جمله یی نقش بست، بعد دنبال اسم لیلا گشتم نبود. خواب بود، خوابی عجیب، یکی از میان شما پست گذاشته بودید، اسم تمام دوستاتتون بود، از همه چیزی نوشته شده بود، اما اسم من ستون دوم سفید بود سفید سفید. جمله ی نقش بسته ذهنم اما خاطرم نیست، چه حسی داشت خواب ع
ندارم که جز تو . تورا که صدا می‌زنم با این عمق از درماندگی .تو بگو من همان نامردی هستم که به وقت بلا صدایت می‌زند . این حرفها به تو نمی‌آمد و نمی‌آید.دستم را نگیری شرمندگی خالی دستم را می سوزاند طوری که حتی خاکستری برای باد هم نمی‌ماند.بگیر دستم را بگیر که جان دراز کردنش را هم جز به قدر این لغت ندارم .دوستت دارم و تنها امیدم تویی. 
گاهی اوقات این جمله میاد توی ذهنم:آدما باهات خوبن تا زمانی که بهتر از تو گیرشون نیاد.اتفاقی هم نمیاد توی ذهنم. چون میبینم این جور مسائل رو. چون شخصیت در حال شکل گیریه، هر بار یه جور فکر میکنم.مثلا یه بار میگم پس تنها باشم و دوست صمیمی نداشته باشم بهتره چون راحت ترمگاهی اوقاتم میگم پس باید انقدر خوب باشم که من کسیو از دست ندم، بلکه دیگران منو از دست بدن (سنگین بود)گاهی اوقات هم میگم بیخیال، همه که اینطوری نیستن
روی زیبای شما با گل لبخند خوش است در بهاری به لب دره دربند خوش است وصل روی تو چو ممکن نشود بر یاران هجر روی مه تو سخت بود بر یاران یاد و نامت همه جا مایه تسکین باشد بوی عطر تن تو بوی ریاحین باشد ای که بر شعر من اقبال نمودی یک دم گل لبخند به لبهای تو آزین باشد 1399.08.26 09:27 "یسار"
قصیده در ستایش چهره انسانی یک پزشک متخصص: دکتر ولی نژاد
  آن زمان که آن پیر بلخ
چراغی در دست
در گوشه و کنارشهر  
سر به  هر کوی و هر برزن میزد
در جستجوی انسان بود
که از دیو و دد ملولم
انسانم آرزوست
تو را نمی شناخت
ورنه نمیشد این گونه ملول
توآنجا
آن   زمان  نبودی
ورنه دستش را میگرفتم
و تو را نشانش میدادم
و با نیچه همآواز میشدم که :
"اینک انسان!!"
چه جای ملالت است ؟!
ملالت را وداع گوی !!
پس به احترام این انسان
برخیزیم و با ان آسمان همآواز ش
این نوشته را در حالی مینویسم که یکهو یادم افتاد مدتهاست اینجا چیزی ننوشته بودم، اما نمیدانستم از دی ماه پارسال هیچ چیزی ننوشته بودم !! 
از ماه عسلی که رفتیم و آخرش تلخ شد، از عید خوبی که گذراندیم، از روزهای پر فراز و نشیبی که درباره نوشتن تز من، ارتقای شغلی تو، و کلاً زندگی روزمره و با هم و با خانواده گذراندیم . همین است که تنها عنوانی که برای این مدت طولانی که حدود 9 ماه شده به ذهنم میرسد فراز و فرود» است . من . تو . یک بغل آرامش شاید این بهت
مدتیه خیلی راحت می‌خندم. مخصوصا توی جمع. فکر می‌کنم دلیل این راحت خندیدن اینه که ذهنم نمیدونه واقعا باید چجوری بخنده و این فقط یه نمایشه. وقتی تنها میشم هميشه غم عمیق و دلهره و ناامیدی ممتد رو حس می‌کنم. شاید دلیل این‌که این اواخر دیگه مثل قبل نیستم و کمتر با خودم تنها میشم و خلوت می‌کنم، فرار از فهم این غم همیشگی باشه. امشب که خواستم تو دفترم از این نا امیدی بنویسم ناخودآگاه شعر رهی اومد به ذهنم.آتشین خوی مرا پاس دل من نیست نیست ، برق عالم
کامنتارو بعدا تایید میکنم شرمندهاز کلاس ریاضی برگشتم ازمون رو ۹۳ زدم و بالاترین درصد[مثل هميشه] ۱۴ درست ۱ نزده ک شک داشتم نزدم و درست بود جوابم سطح سوالا بالاتر از دفعات قبل بود بنظرمزبان هارو نخوندم مثل هميشه و تست ریاضی ۱۰ و ریاضی ۱۲ و تستش موند و مرور هاوقت کم میارم :( خدایا کمک کن هميشه همینطورم . روز قبل ازمون نیم ساعتم برام غنیمته ولی باقی روزا وقت تلف میکنم :(خیلی خستم و خوابم میاد . خوابم مشکل پیدا کرده . ۲-۳ روزه اصلا نمیتونم بخوابم

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

تنهایی های من