نتایج جستجو برای عبارت :

سخن هاهمه از خاک

  دوش خستگی هشت ساعت یا شاید هم ده ساعت خوابیدنت را می گیری و ولو می شوی روی زمین. هوای نه خیلی گرم  یادت میاورد که تابستان درحال عبور است.  تا بحال یک زمستان و یک بهار و نیمی از یک تابستان گذشته است از آن شبی که برای اولین بار در زندگی ات به حرف های ماما رسیدی. آن شبی که مقابل چشمت، هم گنجشک های کوچک لاغر،  موشهای چاق را خوردند و هم درختان لاغر چنار، در طوفان زنده ماندند. همیشه خوابش را دیده بودی. خواب دیده بودی که ایستاده ای ابتدای بلوار کشاور

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

سرای شعر