نتایج جستجو برای عبارت :

من امروز اومدم تا .

خب سال جدید هم اومد و من 4 روز اولو کامل تو خونه بودم و هیچ کجا هم نرفتم امسال عید عید دیدنی نبود عید شنیدنی بود. امروز صبح با بدبختی اومدم سر کار چقدر خودمو زدم تو رختخواب تا اومدم شرکت خوابمممم میاد
امروز بیدار شدم دیر هم شده بود بعد ی قهوه خودم اومدم بیرون بعد رفتم مغازه  وسایل های کارمو آماده کردم بعد ی سرویس خورد رساندم بعد دو مرتبه اومدم خواهرمو رساندم خونشون بعد زاده  اومدم مغازه ی مشتری اومد را انداختم بعد رفتم خواهر زادمو بردم مغازه پسر عموم بعد بردمش خونه بعد آمدم ی سر به راهنما زدم بعد رفتم خونه نهار خوردم بعد به خوانومم گفتم می‌خواهم گوشی بگیرم رفتم گوشیمو دادم قسطی ی گوشی گرفتم پسندازمو هم دادم بعد اومدم با برادر ک
سلام دوستان گلم   
انشاالله روز خوبی شروع کرده باشید 
بعد از چند ماه اومدم  
امروز بعد از روز عاشورا هست 
از روز چهارشنبه تا امروز ما شهرستانمون هستیم . مراسم عزاداری به نحو احسن برگزار شد .
خیلی دلم میخاد کربلا برم برای همه شما عزیزان دعا کردم که از نزدیک حرم امام حسین رو ببینید. 
دوباره میام تانوشتن وبلاگم رو شروع کنم 
فعلا 
ز دیروز هوار دفعه زنگ زدم اداره ی مذکور!!! گوشی برنداشتن! گفتم خب امروز حضوری پاشم برم کار و راه بندازم، ساعت شیش صبح بلند شدم از قم اومدم تهران که اول ساعت اداری برسم کارم راه بیفته، من(ساعت هشت و خورده ای و 10 ثانیه): سلام من میخوام فلان کار و انجام بدم. ایشون(هشت و خورده ای و 20 ثانیه): نمیشه، تاریخش گذشته. من(هشت و خورده ای و 55 ثانیه): خدافظ حالا باید برگردم قم. _یه تاکسی سوار شدم اومدم هفت تیر(1500 تومن) _یه بلیط تک سفره خریدم که بیام ترمینال
اومدم بگم "دلبر که جان فرسود از او" کجایی؟یهو دیدم غرقم تو قیره سیاهه تنهاییدوباره اومدم صدات کنمگفتم مرا تا جان هست امید آمدنت هست دلبرااادیدم گوشاتو محکم با دستات گرفتی نشنوی حرفاموگفتم ببین بی تو جانی در بدن نیست، حواست هست؟ دل که نه جان میبری. دیدم با دستاش چشماتو گرفته نبینی ولی دلبر ندیدی که" جانم میرود"ندیدی، نشنیدی، رفتی. اومدم خاطره هاتو بریزم تو چاهه فراموشیخودم باهاشون افتادم تو چاهدیدی؟ فراموش کردنت نمی‌شود که نمی‌شود
سلام وشب بخیر امروز جمعه 17 آبان ماهه و من ازخونمون میومدم اردبیل ولی زیاد نتونستم ببینمت یعنی اونجوری که از دور وایسی من نگات کنم اونجوری دوست ندارم  خلاصه که جونم برات بگه چون عروسی پسر داییت بود نتونستم ببینمت همینجوری اومدم ولیییی چشمت روز بد نبینه که از تبریز تااردبیل پدرم در اومدازبس حالت تهوع داشتم گلاب به روت میخواسم هرلحظه بالابیارم رفتم یه نوشابه مشکی گرفتم با یه اب اومدم نوشابه رو خوردم تا بالانیارم تو اتوبوس با ابم صورتمو شستم
خب دیروز به تنها چیزای لیستم که عمل کردم خوراکی‌ها بود :))) حالا امروز می‌خوام جبران کم کاریمو بکنم و یه چیز دیگه هم به نظرم باید به خودم یادآوری کنم که من دیگه نمی‌ترسم بلکه تنبلی می‌کنم. لذا خوبه که حواسم به این قضیه هم باشه حالا بریم برا امروز. از نکات خوب امرور اینه که صبح نسبتا زود پا شدم. 7 بیدار شدم و هشت اومدم بیرون از تخت. 10:45-1:45 : 14 صفحه فصل سرمایه‌گذاری رومر.1:45-2: حاضر شم. 2-5: برم گودویل کپتال هیل و برگردم. 5-5:30: ناهار بخورم. 5:30-8:30 : 14 صفحه
سلام به همه خوبین ؟؟؟؟ خوشین؟؟؟ بعد مدتها الان اومدم سراغ وبلاگ دلم برا همتون تنگ شده خیلییی گفتم پست بزارم ببین کسی هست هنوز بیاد وبلاک کامنت بزارین برام میام میخونم مواظب خودتون باشین راستی ایدی تلگرام یا اینستا بزارین برام
شاید برای اولین بار هست توی زندگیم کسی رو نفرین کردمو واگذار به حضرت ابوالفضل العباس کردم و به مادرش قسم دادماومدم مثل وقتی دلم کربلارو عاشورا خواست اومدم بنویسیم وقتی چهل روز توی اون تاریخ تموم میشه چکار و براشون چطور میشه
امروز ساعت 8صبح یکی زنگ در خونمونو زده گفته واسه امر خیر اومدم دخترتونو ببینمگفتم خدایا تو چه زمانی هستیم مگه :|گفتم بیاد عروسو تو رختخواب ببینه
صبح یه خواب عجیبی میدیم که خیلی شبیه اتفاقای همین امروز صبح بودینی مدلی که موهامو بافتم و ساعتی که تو راه مدرسه بودمو دقیقا خواب دیدم!بگذریم عجیب بودبعد از مدرسه اومدم خونه و با دخترخاله ها رفتیم خونه خالمرفتیم کلاس ژیمناستیک دخترخاله بزرگه و بعدش کتابفروشی و یکمم تو پارک قدم زدیمهوا بارونی بود ولی نمیبارید!روز خوبی بود
سلام دوستای خوبم امروز هم اومدم پیشتون اما با یه مطلب متفاوت تر از همیشه ! مطلبی که امروز براتون آوردم مرتبط با مناسبت وفات امام خمینی است که در روز های آینده بهش می رسیم و در مورد دستورالعملی است که امام برای خودسازی افراد فرموده اند . امیدوارم از این پست هم نهایت استفاده رو ببرید. :::::::. در اوایل انقلاب این دستورالعمل به طور وسیعی در نماز جمعه هر
چهارشنبه حضورم تو محل کار جدید یه ماهه شد.اون روز اومدم بنویسم چرا بعضی کارمندا کاراشون رو میندازن رو دوش کارمندایی مث من که توان نه گفتن ندارن؟؟؟؟؟ امروز شنبه اون کارمند کارش رو عوض کردن و پوست تنم برایم تنگ شد از خوشی و سعادت
سلااام خوبین؟؟ امروز خیلی برام عجیبه، همه چی تغییر کرده. وبسایت.آدما. البته خودمم خیلی تغییر کردم وقتی داشتم مطالب رو میخوندم یه چیزی خیلی توجهمو جلب کرد. وقتی تولد وبم رو گرفتم گفتم کاش سالیان سال مدیرت باش اما چه زود فراموشش کردم. ولی امروز با کلی دنگ و فنگ رمزشو پیدا کردم و اومدم . به نظرم هیچی بلاگفا نمیشه. به کلی از پیوندهای روزانمم سر زدم هیشکی نبود. کاش برگردیم به همون روزها
سلام
امروز بعد از چند سال شده نمی دونم 
اومدم به وبلاگم سر بزنم 
دلم واسه اون قدیما خیلی تنگ شده
ولی دلم هم برای روزهایی که دارن میان هم ‍‍داره از جاش در میاد
ولی از حال الانم فقط خدا دارم که شاکر هستم به وجودش تو لحظه لحظه زندگیم
بعد از مدتها برگشتم. از اینستا گرام خیلی خوشم نمیاد دیگه. همش باید عکس و فیلم گذاشت. مناسب در دل و اینا نیست اصلا.من امروز اومدم با یه لایف استایل جدید. با 30 کیلو افزایش وزن و استارت کار رو همینجا زدم تا بماند برایم به یادگاردو هفته س که رفتم تو فاز رژیم کتو . به عنوان شاید آخرین کاری که از دستم بر میاد .بعد از رژیمهای مختلف بازگشت پذیرتمرینات سنگین فیتنس و بدنسازیحتی جراحی معدهکه هیچکدام کارساز نشد و فقط هر بار کارم سخت تر شد.از کتو خیلی خونده ب
امروز صبح تا اومدم سرکار اول بهت زنگ زدم .  خواب بودی قطع کردم و پنج دقیقه بعد دوباره زنگ زدم ازم پرسیدی حالت خوبه .باور میکنی .نه خوب نبودم . اصلا ولی صداتو که شنیدم به خودم گفتم باید خوب باشم . باید با تو خوب باشم . باید خوب بشم . تمام سعیمو میکنم چون الان یه گل زیبا تو زندگیمه یک فرشته ی مهربون . یک عشق . یک توبه خاطر تو هم که شده خوب میشم فرشته ی مهربون قشنگم دوستت دارم  
سلام من اومدم بلع زنده امیه دانش آموز داریم نیکی۴سالشه همش دنبال پسراست از همین سن امروز رفتم از کلاس بیرون وقتی برگشتم دیدم زیرمیزرفتن حالا که نگاه کردم دیدم ارتین دست کرده تو شلوار نیکی داره به اونجاش دست میزنه
سلام امروز نیومدم گلگی کنم امروز اومدم خبر بدم که نیایش من باید بره مدرسه هم خیلی خوشحالم هم خیلی نگران البته من نگرانی بیشتر پدر مادرای گذشته رو ندارم چون دختر من واسه خودش خانومیه که نگو ترس این جور چیزا که میگن اصلا واسش خندس سه روز پیش رفتیم کیف و کفش وسایل براش گرفتیم تا اماده شه واسه مدرسه رفتن همون مدرسه نمونه فرهنگیان خدا به سر کسی نیاره پیرمون در اومد تا اسمش رو نوشتن دیگه نزدیگ بود برین پیش اقا تا وساطت کنه اخه تو محدوده مدرسه نبودی
خب تو پست خیلی قبلیم اومدم نوشتم از دوست پسر هم اتاقی ک منو ب خاطر ی ویژگی مسخزه کرد و امروز دقیقا همون رفتار از دوستم سر زد و من ب شدت بهش عکس العمل نشون دادم! و اونم قهر کرد رفت . من ک حق رو کاملا ب خودم میدم و اون یکی ام حق رو ب من میده و اینکه اینق بچه اس و نمیفهمه پامیشه میره اونش ب من مربوط نیست
دیروز عصر رفتم گلفروشی و برای اومدن خاله از سفر، گل گرفتم و بعدش هم ساعت هفت و نیم رفتیم خونه خاله و بعد از شام رفتیم فرودگاه و خاله رو اوردیم خونه و یه شب خوب کنار همدیگه داشتیم. امروز که اومدم سرکار، همکارم واحد مالی باز یک هفته مرخصیش رو تمدید کرد و من مجبورم این یک هفته ی کاری رو کارش رو انجام بدم. امروز اداره نسی، صبحانه کاری بوده و عکسش رو توی استوری اینستاش دیدم و خیلی شیک و مجلسی بود و کاش اداره ما هم همکارهامون بهتر بودن حتما یه صبحانه
امروز ۴ دی ۹۸ هست. روزی که وبلاگ رو ساختیم، خیلی منتظر این لحظات کنار هم بودیم. آینده رسید و سختی ها رو باهم پشت سر گذاشتیم. اومدم بگم که آینده همونجور شد که دوست داشتیم و قراره بهتر هم بشه. دوست دارم عشق جانم
امروز روز عجیبی بود. صبح بیدار بشی با خوندن خبر م سریالی که تو خونه ی امنت به شکار میشسته. هنرهای زیبا خونه منه، جایی که توش دوباره به دنیا اومدم، هدف هامو دنبال کردم، عاشق شدم، گریه کردم، خندیدم، دوستای مهربون پیدا کردم و حالا امروز شنیدم یه کسی که نمیدونم چی میشه اسمشو گذاشت تو تموم این سالها داشته طعمه هاشو انتخاب میکرده و بعد اونا رو میکشونده تو خونه ش، و داروی بیهوشی تو شراب و دریدن، دریدن دریدن و شما پسرا تو این سالها چقدر خوب بلد
وقتی میبینم اهل بیت اقام قدر مامامو نمیدونن و ازش مراقبت نمیكنن و هواشو ندارن قلبم میشكنه. بعد چند ماه اومدم خونه پدری و میبینم چقدر همه چی بهم ریخته س منظورم وضع خونه س. ماما از معصومه اصلا راضی نیست و این ینی معصومه داره به دست خودش گورشو میكنه تو عالم خواهری. +خدا فقط سلامتی بده به مامام و اقام و عاقبتشونو ختم بخیر كن +مثلا اومدم خونه و سرمو كردم تو كمد دیواری خونه و بو كینم چوبا رو .
سلام به هرکی که میخونه . اومدم یه اتفاق که همین امروز افتاد بگم براتون تو شاد داشتیم درس میخوندیم یهو یکی گفت : سعلام بچه ها . اخه بچه دو سه ماه نیومدی مدرسه املا یادت رفت دیگه زندگیمون به فناست اگه همینطوری پیش بریم تا یه ماه دیگه میریم کلاس اول اگه تو شاد سوتی موتی پیدا کردین این زیر تو کامنت بنویسین یکم بخندیم
اینجا کجاست؟ من کجام؟ نوچ نوچ خاک تو مخ نداشتم که این همه دیر به دیر میام طفلی وروجک کوچولو چه این همه تنها گذاشتمش سلام سلام سلام و بازم سلام من اومدم خوش اومد با لنگر اومدم خخخخ اول از همه یه عذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذر خواهی بزرگ از همتون بکنم بخاطر سر نزدن بهتون و اینکه این همه مدت آپ نکردم معذرت موخوام قول قول که به همتون سر بزنم جبران کنم این چند وقته رو نمیدونم این اومدنم میتونه همچنان استمرار داشته باشه یا آخه همچنان درگیر مسائل آموزشی
امروز از اون روزایی بود که ابدا به برنامه م عمل نکردم ، حتی یه ذره! و قابل تصور ه اخرشب که زمان اون روز تموم شده و تو ازش هیچ استفاده مفیدی نکردی چه حالی هستی و چه حالی میشیان شاالله فردا متفاوت خواهد شد و بهتر پیش برم +امروز صبح دوبار زمین لرزید . وسط خواب دلهره ی زیر آوار موندن رو تجربه نکردی تا بدونی تاچه حد مغز روان و روحت رو خراش میده . خودت ، عزیزانت . گیج خواب بودم و ترسیده از لرزشی که تن و بدنمو لرزوند مثل فنر بلند شدم رفتم بالا سر داد
دیگه از شدت عذاب وجدان اومدم بندیسم این روزا خیلی فیلمای بچگیشو نگاه می کنم و هی می ترسم نکنه از الانش فیلم و وویس‌کم داشته باشم واسه بعدها اخرین پستم جالبه تا اومدم نوشتم زندگیمون نظم گرفته و چقدر همه چی خوبه جهان‌ پوکید و کرونا اومد همین فردا با پس فردای اون پستی که نوشتم کارن تب و تشنج وحشتناک کرد و ما با چه وضعی رفتیم بیمارستان. شاید بشه گفت بدترین اتفاق زندگیم بود از ماحرای زایمانمم بدتر
هفته دومیه ک دارم میرم سرکار. توی همایش دو هفته قبل کیش برنده شدم فکر کنم هفته بعذ باید برم. سرپرستم تو شرکت موافقت کرد. امروز صبح رفتم سرکار ب کارهام برسم ک لپ تاپم روشن نشد. تک و تنها اومدم ‌‌‌‌شرکتی ک ازش خرید کرده بودم. امیدوارم مشکل از آداپتور باشه.
امروز برای ناهار شوید پلو با لوبیای چشم بلبلی(پلوی مورد علاقه بابا) و مرغ زعفرونی درست کردم. موقع شامم یهو جنوبی درونم پررنگ شد، پاشدم سوپ دال عدس درست کردم. آخ که بابا چقدررر تعریف کرد ازش. انقد تعریف کرد که آب شدم رفتم تو زمین.  و 4 بار کاسه‌ش رو پر کرد ^-^ یهو بعد شام شروع کرد سرفه کردن، گفتم چی شده؟ کاشف به عمل اومد امروز سوار مترو شده و یه بارم دستش رو زده به صورتش. ازون موقع اومدم تو اتاق و فقط گریه می‌کنم. خدایا :( لطفا مراقب امن‌ترین پناهگ

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

رنگین کمون جینگیلی فروش طلایاب حرفه ای کاغذ ستاره البرز love.or.chess