شبنم مقدمی (زاده ٣ فروردین ۱۳۵۱ در تهران) هنرپیشه سینما، تئاتر و تلویزیون اهل ایران است. زندگینامه شبنم مقدمی متولد ۱۳۵۱ در تهران است. وی دارای مدرک کارشناسی ادبیات فارسی و دانشآموخته آموزشگاه آزاد بازیگری امین تارخ است. او فعالیت خود در رادیو را در سال ۷۷ با اجرای برنامهٔ "خانهٔ کاغذی" به کارگردانی شهرام کرمی آغاز کرد و سابقهٔ اجرا در برنامههایی چون "هفت شنبه"، "خط خطیم، "کبوتری ناگهان" و "هفت ترانه" را داراست.
به گزارش تسنیم، شبنم مقدمی بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون تهیهکننده نمایش سوختن» به نویسندگی مهرداد کوروشنیا نویسنده نمایش پرمخاطب آخرین نامه» و به کارگردانی مشترک علیرضا آرا و علیرضا اولیایی شد.شبنم مقدمی بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون تهیهکننده نمایش سوختن» به کارگردانی مشترک علیرضا آرا و علیرضا اولیایی شد. شبنم مقدمی پیشتر نیز با نمایشهای چون نامههای به تب»، ترمینال»، کوکوی کبوتران حرم»، بی شیر و شکر» و مرغ
واکنش کاربران به حضور شبنم نعمتزاده در جلسه دادگاه با چادر + تصاویرشبنم نعمت زاده دختر وزیر اسبق صمت که پیش از این او را با پوشش مانتو دیده بودیم، امروز در جلسه رسیدگی دادگاه با پوشش چادر حاضر شد.به گزارش خبرنگار حوزه اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان، شبنم نعمت زاده دختر وزیر اسبق صمت که پیش از این تصاویر او با پوشش مانتو منتشر شده بود، امروز در جلسه رسیدگی دادگاه با پوشش چادر حاضر شد. انتشار تصاویر او در حالی که چادر به
سرم به کار خودم بود. زیر سقفی که سایبان خنک داشت. داشتم زندگیم را آرام آرام قدم می زدم. من قبل از تو هم شب ها گریه می کردم، قبل از خواب و قبل از فرو بستن چشمانم. ولی نمی دانستم برای چه؟ برای که؟ همیشه بالشم تر بود از شبنم صبح گاهی . صبح دمید، یک روز آرام دیگر سرم را از روی بالش برداشتم. بسان همیشه ، شبنم نشسته در گونه هایم را با کف دستانم لمس کردم و بوئیدم . سرد بود و چیزی کم داشت. نمی دانم ، کاش می خوابیدم .
باران به قشنگی بارید و غبار از رخ هر برگ و درختی شست چون قطره ای بر برگ گلی افتاد؛ گل یاد سحر کرد و شبنم بیادش آمد گل لحظه ای در فکر فرو رفت با تعجب ز خودش می پرسید؛ آخر این موقعی آمدن شبنم نیست من و گل هر دو نمیدانستیم آنچه مارا به طراوت آرد و بشوید غبار از رخ ما بسته در قید زمانی خاص نیست
س. مهدی یار
پوریا پورسرخ ، شبنم قلی خانی و بهنوش بختیاری در مسیر استرالیاپوریا پورسرخ با انتشار این عکس نوشت:براى دیدار با ایرانیان مقیم استرالیا لحظه شمارى میکنیم…
واژانه 《رستگاری》دانه های برف سرماسکوتدرختان منجمدباغ آسمان یخ زده ◼️◼️غارخورشیدنیایش فرشته بشارت افق روشن نبی آیه آیه عطر #شبنم_هاشمی#واژنه #مکتب_اصالت_کلمە
دلم برای شهرزاد و حسین یه ذره شده ؛همون دو قلوهای دوست داشتی ۴ ساله خودم که هر دفعه محل کارم مییومدند و با هم بازی میکردیم از خاله شبرنگ گفتن هاشون که هر دفعه میگفتم بگین شبنم نه شبرنگ
زلال ترین شبنم شادی را همیشه بر لبانت آرزو دارم نه برای امروزتان ، بلکه برای فردای هر روزتان . عید و سال نو با عنایت خدای مهربان همراه با سلامتی و آرامش خاطر بر شما خوبان و خانواده های محترمتان مبارک باد .
بیا که بی تو… بیا که بی تو نه سحر را طاقتی است و نه صبح را صداقتی؛ که سحر به شبنم لطف تو بیدار می شود و صبح، به سلام تو از جا بر می خیزد. بیا که بی تو آینه ها، زنگار غربت گرفته اند. هیچ کس حریم اطلسی ها را پاس نمی دارد و بر داغ لاله ها در هم نمی گذارد. بیا که بی تو، قنوت شاخه ها، اجابتی جز غروب تلخ خزان ندارد. بی تو کدام دست مهر، سرشک غم از دیدگان یتیمان بر می گیرد؟ کجاست آغوش مهربانی که دل های زخمی را به ضیافت ابریشمی بخواند؟ ای آبِ آب! رودخانه ها عطش
دلتنگی من بهر رخت چه بی مثال استدیدار رخت بر من مسکین که محال استآشفته ترینم به چمن بلبل خاموشرنگ رخم از یاد تو هم رو به زوال استشبنم ز رخم گشت روان تا که بگویدافتاده به چاه آمده یوسف به کمال استاز مهر رخت تا که جهان نور گرفته استآن مهر فروزان تو گویای جمال استماه شب تار من مسکین به کجاییاین ماه چرا در پس ابری به شمال است۱۳۹۸.۰۹.۳۰ ۰۹:۴۰ "یسار"
مثل پرواز پرنده ای امیدوار در تاریکی بودی مثل رنگین کمانی در بارانی بهاری تو . مثل دختر زیبای شبنم . مثل امیــد ، مثل بیم ، مثل یک نگاه نگران. با نگاهت که حسرت تماشای فردا بود . با صدایت که صدای آهنگین معصومیت بود به تماشای فردای بیداریها میرفتم شعرهایت را میخوانم صدایم را میبینی؟! پشت پرچین خاطره ها منتظرم باش . افسوس . 1399 Me . Re
فعالیت ورزش جدید خانم ها و چهره های مشهور کشور سوزه داغ فضای مجازی شد.تصاویر و خانم های بازیگری که از رشته جدید ورزشی و تیم شان رونمایی کردند هانیه توسلی عکس یادگاری بانوان هنرمند را در اینستاگرام منتشر کرد .پانته ا پناهی سرپرست تیم اسکواش هنرمندان به کاپیتانی شبنم فرشاد جو است
_____________________________________________________________________________________ به بوی بال ملائک، به نور مشغولم به آسمان، به تماشای دور مشغولم به ذات روشن صبح و سپیده نزدیکم به اکتشاف مضامین نور مشغولم خیال حوصله بحر می پزم چون رود و با خیال زلال عبور مشغولم بهار می رسد و رستخیز در راه است به ذکر سوره گل، با حضور، مشغولم رسیده ام به خدای تبسّمِ شبنم و خیس جذبه ی شوقم، به شور مشغولم به شوق زل زده ام در رسالت غنچه به خواب خلسه ی یاسی صبور مشغولم نشسته
کاش می شد خنده را تدریس کرد کارگاه خوشدلی تاًسیس کرد کاش می شد عشق را تعلیم داد ناامیدان را امید و بیم داد شاد بود و شادمانی را ستود با نشاط دیگران ، دلشاد بود کاش می شد دشمنی را سر برید دوستی را مثل شربت سر کشید دشمن بی رحمی و اجحاف بود دوستدار نیکی و انصاف بود کاش می شد پشت پا زد بر غرور دور شد از خود پسندی، دور دور با صفا و یکدل و آزاده بود مثل شبنم بی ریا و ساده بود از دو رنگی و ریا پرهیز کرد کینه را در سینه حلق آویز کرد کاش می شد ساده و آزاد زیس
کاش می شد خنده را تدریس کرد کارگاه خوشدلی تاًسیس کرد کاش می شد عشق را تعلیم داد ناامیدان را امید و بیم داد شاد بود و شادمانی را ستود با نشاط دیگران ، دلشاد بود کاش می شد دشمنی را سر برید دوستی را مثل شربت سر کشید دشمن بی رحمی و اجحاف بود دوستدار نیکی و انصاف بود کاش می شد پشت پا زد بر غرور دور شد از خود پسندی، دور دور با صفا و یکدل و آزاده بود مثل شبنم بی ریا و ساده بود از دو رنگی و ریا پرهیز کرد کینه را در سینه حلق آویز کرد کاش می شد ساده و آزاد زیس
کاش می شد خنده را تدریس کرد کارگاه خوشدلی تاًسیس کرد کاش می شد عشق را تعلیم داد ناامیدان را امید و بیم داد شاد بود و شادمانی را ستود با نشاط دیگران ، دلشاد بود کاش می شد دشمنی را سر برید دوستی را مثل شربت سر کشید دشمن بی رحمی و اجحاف بود دوستدار نیکی و انصاف بود کاش می شد پشت پا زد بر غرور دور شد از خود پسندی، دور دور با صفا و یکدل و آزاده بود مثل شبنم بی ریا و ساده بود از دو رنگی و ریا پرهیز کرد کینه را در سینه حلق آویز کرد کاش می شد ساده و آزاد زیس
کاش می شد خنده را تدریس کرد کارگاه خوشدلی تاًسیس کرد کاش می شد عشق را تعلیم داد ناامیدان را امید و بیم داد شاد بود و شادمانی را ستود با نشاط دیگران ، دلشاد بود کاش می شد دشمنی را سر برید دوستی را مثل شربت سر کشید دشمن بی رحمی و اجحاف بود دوستدار نیکی و انصاف بود کاش می شد پشت پا زد بر غرور دور شد از خود پسندی، دور دور با صفا و یکدل و آزاده بود مثل شبنم بی ریا و ساده بود از دو رنگی و ریا پرهیز کرد کینه را در سینه حلق آویز کرد کاش می شد ساده و آزاد زیس
کاش می شد خنده را تدریس کرد کارگاه خوشدلی تاًسیس کرد کاش می شد عشق را تعلیم داد ناامیدان را امید و بیم داد شاد بود و شادمانی را ستود با نشاط دیگران ، دلشاد بود کاش می شد دشمنی را سر برید دوستی را مثل شربت سر کشید دشمن بی رحمی و اجحاف بود دوستدار نیکی و انصاف بود کاش می شد پشت پا زد بر غرور دور شد از خود پسندی، دور دور با صفا و یکدل و آزاده بود مثل شبنم بی ریا و ساده بود از دو رنگی و ریا پرهیز کرد کینه را در سینه حلق آویز کرد کاش می شد ساده و آزاد زیس
کاش می شد خنده را تدریس کرد کارگاه خوشدلی تاًسیس کرد کاش می شد عشق را تعلیم داد ناامیدان را امید و بیم داد شاد بود و شادمانی را ستود با نشاط دیگران ، دلشاد بود کاش می شد دشمنی را سر برید دوستی را مثل شربت سر کشید دشمن بی رحمی و اجحاف بود دوستدار نیکی و انصاف بود کاش می شد پشت پا زد بر غرور دور شد از خود پسندی، دور دور با صفا و یکدل و آزاده بود مثل شبنم بی ریا و ساده بود از دو رنگی و ریا پرهیز کرد کینه را در سینه حلق آویز کرد کاش می شد ساده و آزاد زیس
کاش می شد خنده را تدریس کرد کارگاه خوشدلی تاًسیس کرد کاش می شد عشق را تعلیم داد ناامیدان را امید و بیم داد شاد بود و شادمانی را ستود با نشاط دیگران ، دلشاد بود کاش می شد دشمنی را سر برید دوستی را مثل شربت سر کشید دشمن بی رحمی و اجحاف بود دوستدار نیکی و انصاف بود کاش می شد پشت پا زد بر غرور دور شد از خود پسندی، دور دور با صفا و یکدل و آزاده بود مثل شبنم بی ریا و ساده بود از دو رنگی و ریا پرهیز کرد کینه را در سینه حلق آویز کرد کاش می شد ساده و آزاد زیس
از در درآمدی و من از خود به در شدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم دستم نداد قوت رفتن به پیش یار چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
من همان تار کهنه ام که هنوز زخمه های تو در تنم جاری ست شبنم اشکهای بی تابت روی گلهای دامنم جاری ست جرعه جرعه غزل به جانم ریخت بارش روشن نفسهایت از سر انگشت مهربانیِ تو نقشها روی گردنم جاری ست من به پایان خویش نزدیکم کاش در من دوباره زاده شود ناشناسی که امتداد غمش از سرآغاز بودنم جاری ست باز یک بغض خسته و بی تاب، تب یک شعر ناسرودة ناب تو همان شعر ناگزیری و من باز هم بغض الکنم جاری ست دور باش از حصار اندوهم، از شب بی ستارة روحم عاقبت می ک
این سری محصولات شامل دو برج مجزا كه هركدام حاوی مواد جذب كننده رطوبت می باشند بوده و هوای تولید شده توسط شیرهای سولنوئیدی و یك كنترلر دیجیتالی جهت جذب و جداسازی رطوبت به تناوب به هر یك از این دو برج وارد شده و پس از رسیدن به نقطه شبنم مورد طراحی، آماده مصرف خط هوای فشرده می شود.مواد جذب كننده رطوبت در این دستگاه ها دارای سطوح متخلخل بسیاری می باشند كه این خلل و فرج ها باعث جذب رطوبت هوای عبوری از كنار آنها شده و پس از رسیدن به نقطه اشباع این مو
بین مسیر هوا مهآلود بود، مرد دورِ روبهرو را نمیفهمیدی جنه یا آدمه. تا دوردستها هیچکس نبود. نگاهم افتاد اونور اتوبان، درختهایی که شبیه قبرستون توی مه فرو رفته بودند. سرد بود؟ خیلی سرد بود. روی همهچیز یک هاله شبنم نشسته بود. نگاهم رفت سمت درختها، سمت زمینهای بایر جلوشون، از ذهنم گذشت وِردی بخونم و از روی خیابون و ماشینها رد بشم. یک نقطهی آبی بشم و لابهلای درختهای مهآلود غیب بشم. دینگ! توی مسیر برگشت اما فهمیدم پشت درختا
دلم تنگ شده واسه رزبلاگ. واسه وب بروبچ باشگاه دیدگاه :)واسه دیدگاهیایی که به وسیله ی اون وب باهاشون آشنا شدم. واسه لاله که خیلی وقته نیستغزل.سارایی.الهام و مهسا که نویسنده بودن شبنم.آوا. همه و همه و همه.یادش بخیر چقد پستای مزخرفی میذاشتمD:یادش بخیر. چقد دنبال نویسنده بودم.یادش بخیر.
داغیم چون سپند مپرس از بیان ما در سرمه بال میزند امشب فغان ما عرض کمال ما عرق آلود خجلت است ابر است اگر بلند شود آسمان ما ما را چو شمع باب گداز آفریده اند یعنی زمغز نرم تر است استخوان ما شبنم صفت زبسکه سبکبار میرویم بوی گل است ناقه کش کاروان ما چون شعله سر بعالم بالا نهاده ایم خاشاک وهم نیست حریف عنان ما شوخی نگاه ما نفروشد چو آئینه عمریست تخته است زحیرت دکان ما پرواز ناله نیز بجائی نمیرسد از بس بلند ساخته اند آشیان ما رنگ شکسته آئینه بیخودی بس
بسی صورت بگردیدهست عالم / وزین صورت بگردد عاقبت همعمارت با سرای دیگر انداز / که دنیا را اساسی نیست محکممثالِ عمر، سربرکرده شمعیست / که کوته باز میباشد دمادمو یا برفِ گدازان بر سرِ کوه / کزو هر لحظه جزوی میشود کمنه چشمِ طامع از دنیا شود سیر / نه هرگز چاه پر گردد به شبنمبه نقل از اوستادان یاد دارم / که شاهانِ عجم کیخسرو و جمز سوزِ سینۀ فریادخوانان / چنان پرهیز کردندی که از سم ( قصاید سعدی )
روستای ما دروازه ایست به جهانِ اجنه؛ و من ، آخرین بازمانده از نسل آفتاب، آینه گردانِ باغِ جنزده، به پیشباز زفاف میروم ماه میخواند، شبپره هیجانِ شب را به غار میبرد و ارواح نظاره میکنند. صوفیان گرداگردِ سرو به احتضار نشسته اند و کوچک ترین شبنم از سوسن سر میخورد اینجا آینه بخارِ توهم گرفته است و مردی فراتر از آسمان به من سلام میدهد هیس. لاله ها خوابند! ساعت به وقتِ نیست کوک میشود کلاغ به خانه میرسد و من به خواب میروم
آرایه های ادبی فارسی متوسطه اول تشخیص : جان بخشی به اشیا ء ، انسان نمایی پدیده ها هر گاه شاعر یا نویسنده به موجودی بی جان یا گیاه عمل انسانی نسبت دهد، آرایه ی تشخیص به کار برده است. مثال: ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست. تکّه یخ ها به گریه افتادند. شبنم از روی گل برخاست ، گفت: میخواهم آفتاب شوم سجع: در لغت به معنی آواز کبوتر است اما در اصطلاح ادبی به کلمه هایی گفته میشود که در پایان جمله ها می آید و از نظر آهنگ و حروف آخر یکسان هستند و همانند قافیه در
درباره این سایت