نتایج جستجو برای عبارت :

مادرم رفت صدایش نکنید

مادرم رفت صدايش نکنيد !بگذارید که آرام بخوابد اینجا .او پس از مدت ها درد اندوه و تلاش،زحمت دلهره ی فرزندان ،اولین بار چنین آرام است ،بگذارید که آرام بخوابد اینجامادرم رفت .ببیند دیگر بی پناه و پشتم ،وقت اندوه کسی نیست که هر لحظه به یادم باشد .
این منم مانده و خسته و تنها . مادرم راه می رود. ستاره ها در پس پایش می رویند. بر می گردد. نگاهم می کند. ماه می شوم.!!! کودکی هایم را می خواهم. چادر نماز مادرم را . دعاهای مادرم را اللهم اشف کل مریض ‌ و باران را که صدای گریه های مادرم بود . این روزها دلم هوایش را بیشتر می کند دلم برای جمعه های کودکی ام تنگ می شود. یادش بخیر. آش رشته مهمان بی‌چون وچرای جمعه هایمان بود.
http://uupload.ir/filelink/KgwCJADyWMwz/fhzx_madar_hesamodinrezaeee.mp3 دانلود از لینک بالا متن آهنگ مادر حسام الدین رضایی حسام الدین رضایی مادرم تاج سرم ای عشق اول آخرم مادرم جون دلم ای تو همه باورم مادر جون دلم مادر جون منه همه درمون منه مادرم شاه دلم ای عشق آخرین من مادرم جون دلم آخه همه درمون منه مادرم عشق دلم اونی که فرشته ی منه دل من بس تو نمیخواهد جهان و زندگی مادرم ای مادرم تویی برایم زندگی مادر جان مادر جان مادر جان مادر جان عشقه دل مادر جان شاه
دلهره ایی سالیانه. سر سال. صاحبخانه. بنگاه. پول پیش و اجاره. صبح روز اسباب کشی. جنگ. جنگ. خانه ایی بر دوش
خانه های این شهر تنگ اند. جا ندارند. خودم هیچ. چشمان مادرم. دستانش. نگرانی اش. مادرم همه چیز من است. دنیایم، عمرم. پولم. روحم. همه چیزم را بگیر. همه چیز فدای یک نگاه مادرم. یک خنده اش.
سونیا، حالی هم که میبینمش فکر می‌کنم همان سونیایی پنج سال پیش است. شوخ، قندول، شیطان، دوست داشتنی و مهربان. اما نه، تازه امروز فهمیدم او خیلی بزرگ شده است. امروز زنگی آمد از طرف خواهرم: سونیا: سلام من: علیکم خوبی؟ سونیا: شکر، حالی هیچ زنگت‌ نمیایه. من: زنگ زدم اما خاموش بود گوشیت. به هر صورت کجاست مادرم؟ سونیا: باش برایش میتم. مادرم: سلام خوب استی؟ من: شکر، شما خوبین؟ مادرم: معاش گرفتی؟ من: نه! مادرم: پس شبانه چی میخوری؟ من: خوب دگه، یک کاری میکنم.
کتاب به سفارش مادرم : بیست و چند روایت از ماموریتی خانوادگی در عراق نوشته احسان حسینی نسب "به سفارش مادرم" سفرنامه و مجموعه عکسی از پیاده روی اربعین است. احسان حسینی نسب در مقدمه کتاب می گوید وقتی دوستان عکاسش از او دعوت کردند تا با آن ها همراه شود و در مورد عکس هایی که می گیرند چیزی بنویسد، میلی به این سفر نداشته. اما مادرش که از مادربزرگ پرستاری می کرده و قادر به سفر نبوده، از او می خواهد به جای او برود.
                                                     بنام خدا
      
                                              مادرم   مادرم بود
 
   شیرین ترین وازه ای که از دهان بشریت بیرون می اید (مادر) است و زیباترین صدا گفتن مادر .
وازه ای کوچک اما بسیار بزرگ و مملو از عشق وامید و مهربانی و انچه در دل بشریت است .
مادر همه چیز زندگی است . تسلیت در هنگام اندوه و امید در نا امیدی و یاس و
قدرت در نا توانی و چشمه ای است از دلسوزی و امرزش
انکه ماد
اوضاع زندگیم بیشتر شبیه به نوار قلب مرده میماند. صاف صاف. نزدیک به دو سال است کوچ کرده ام. کوچ کرده ام از سرزمین مادری. از سرزمینی که در ان بیشتر از غربت غریب بوده ام. اسمان همه جا همین رنگ است. زندگی من در سرزمین مادری هم شبیه نوار قلب مرده بود. تنها تفاوتی که داشت حضور مادرم بود. هر وقت از زندگی خسته و زده میشدم کوتاهترین دیوار مادرم بود. تمام کاسه کوزه ها را سر مادرم می شکستم. انگار که دلیل تمام خستگی ها و بدبیاری ها او باشد.
مادر فردی نیست که به او تکیه کنیم بلکه کسی است که ما را از تکیه کردن به دیگران بی‌نیاز می‌سازد، روزت مادر مبارک مادرها اگر منطق داشتن مادر نمی‌شدند نمی‌شود با منطق آن‌قدر عاشق بود! روز مادر مبارک هرکسی عطر خاصی دارد گاهی برخی عجیب بوی خدا می‌دهند… همانند مادر ادیسون؛ معذرت می‌خواهم اما چراغ اول زندگی من مادرم است. مادرم روزت مبارک کسانی که تمام عمرشان را خرج محبت به شما کردند را تنها نگذارید مهربان مادرم روزت مبارک … مادر.
به بهانه اربعین: به سفارش مادرم : روایتی از پیاده روی اربعین کتاب به سفارش مادرم» روایت احسان حسینی نسب از مراسم پیاده روی اربعین در سال 1395 است که به سفارش مجموعه هنری خیمه و با مجموعه عکسهای مستند عزاداران حسینی در مراسم پیاده روی اربعین سیدالشهدا(ع) از ملیت ها و فرهنگ های مختلف توسط عکاسان وهب رامزی، عبدالمجید قوامی، روح الله خسروی و شهره بهرامی ثبت شده است .
سلام زمانی که بعد از مسابقه به قم برگشتیم با خبری که مربیم بهم داد در پوست خودم نمیگنجیدم وشاد وخرسند به سمت خونه رفتم تا ان موقع من به خانواده یا بهتر بکم به پدر ومادرم درباره تمرین بوکس چیزی نگفته بودم فقط میدونستن دارم میرم اردوی ورزشی برای تمرین با بچه های فوتبال وچون پدرم خارج از قم کار میکرد وراضی کزدن مادرم راحت تز بود . بعد از امدن به خونه مقدمه چینی کردم وبه مادرم گفتم که میخوام برم بوکس ثبت نام کنم وچون خانواده ورزش دوستی بودیم مادر
چند دقیقه پیش حس کردم به معنای واقعی عاشقم، عاشق پدر و مادرم. دلم لرزید برای پدرم،برای محبت پدرم،برای نگاه مادرم. مامان و بابا من ممنونم ازتون،از اینکه تا می تونستید جوری زندگی کردید و به خودتون سختی دادید تا من دیرتر بزرگ شم،تا من دیرتر مشکلات رو درک کنم. تا چند وقت پیش شاکی بودم،دقیقا از همین مساله شاکی بودم که چرا نذاشتید مثل همه زودتر بزرگ شم،زودتر با مشکلات دست و پنجه نرم کنم. اما حالا که کمی وارد این دنیای بزرگترا شدم،می بینم شما بهتری
درگیری برادرم با همسرم امروز سر کار و الان زنگ زدم به مادرم و برادرم داشت سخنرانی می کرد.و مادرم را داشت دیوانه می کرد ول کن معامله نیستدیروز مادر بزرگم خانه مادرم حلوا می پختند و من و مادر محمد هم رفتیم و بعد رفتیم بالا دیدنی زن برادرجان!!!!!!!!!!!!! زندگی شا هیچ فرقی نکرده همان آش است و همان کاسه !!!!دیروز نرگس آمد پهلوی گلی. و آخر شب آمدند دنبالشبعد نماز شب رفتیم دیدنی شایسته حالش زیاد خوب نبود می گفت درد دارد.
سال گذشته درچنین روزی بود که مادرم مارا تنها گذاشت ورفت . تاریخ برای من به قبل وبعد از رفتن مادر تبدیل شد یادخاطرات با تو بودن وصفا وصمیمیتت .مادتورفتی ویاد وخاطره ات برای همیشه دردل من ونوه هایت باقی خواهد ماند روحت شاد
من ۷ سال ازدواج کردم به خواسته خودمون بوده قبلش باهم دوست بودیم ولی خیلی باهم دعوا می کردیم بدون اقرار هر شب ،من پدر ندارم مادرمم ازدواج کرده هیچ وقت پشتم نبود ،جایی واسه رفتن نداشتم این موضوع باعث شد بود همسرم سواستفاده کنه تا این که من باردار شدم پسر اولم بدنیا اومد دعوا هامون کم تر شد خیلی کم تر شد .ولی یه اخلاق خیلی بدی که همسرم داره تا دعوامون میشد زنگ میزد خانواده هامونو می کشید تو دعوا البته خیلی وقت بود دیگه ما دعوا نکرده بودیم ،تا این
حتی یک نفر لی آن ریوز هرگز آن روز را که مادرم مجبورم کرد به جشن تولد دوستم بروم، فراموش نمی کنم. من در کلاس سوم خانم بلاک در ویرجیتای تگزاس بودم و آن روز دعوتنامه فقیرانه‌ای را که با دست نوشته شده بود، به خانه بردم و گفتم: من به این جشن تولد نمی روم. او تازه به مدرسه ما آمده است. اسمش روت است. برنیس و پت هم نمی روند. او همه بچه‌های کلاس را دعوت کرده‌است. مادرم دعوتنامه را نگاه کرد و سخت اندوهگین شد.
راستی میان این همه اگر تو چقدر بایدی مادر با اینکه گاهی قلم به دست می گیرم و از دلتنگی ها و احساساتم می نویسم اما امروز برای من نوشتن از رفتن به قله قاف هم سخت تره . امروز فقط باید به قلم التماس کنم و به پای واژه ها بیفتم تا شاید شرمنده اش نشم . امروز میخوام از مادرم بنویسم از فرشته زمینی . کوچیکتر که بودم مادرم موهای منو می بافت و گاهی زیر لب شعرهایی رو زمزمه می کرد آنروزها مادرم رو دوتا دوست داشتم چون توی دنیا من دو بزرگترین عدد روی زمین بود آ
در گرمای ۵۵ درجه ایستاده ام.دارم فکر می کنم کی ندا مرا بغل کرده؟ آخرین باری که ندا مرا بغل کرد یک بچه ۵ ساله بودم.و او ۲۵ سال داشت. کمرم را چنگ می زند و پشت سر هم صدایم می زند. و ناگهان می زنم زیر گریه. توی گوشش می گویم. کاش مرا هم می برد. صدايش را می شنوم و بالای سرش می ایستم. نفس هایش عجیب است. صدای نفس هایش چیزی شبیه به سوت کشیدن است چشم هایش گرد شده. نفس های تند و کوتاه دارد.
مهربان تر از تمامی مهربانی ها سلام , خواهر بی نظیرم سلام خدا مرا ببخشد , که اینگونه , باعث ناراحتی و دغدغه تان شده ام , خدا مرا ببخشددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد عزیز ترین آسمانی این دنیا , برادرت را ببخش و حلال کن , واقعیت این است که در چند وقت اخیر , به شدت درگیر بیماری فشار خون و نوسانات قلبی بالای مادرم بودم به گونه ای که خیلی از روزها در بیمارستان و ccu گذشت واقعیت این است که بعد از پدرم به تدریج , مادرم هر روز ح
خادم کوی تو میکائیل است چشمه چشم تو رود نیل است خادم قاسم و عبدالله اش بخدا حضرت اسماعیل است حسن جان تا که تو بر سر بازار آیی دکه یوسفیان تعطیل است حسن جان حیف از صحن و سرا محرومی ورنه جا رو کش تو جبریل است حسن جان سحری پیش دله خسته بمان نمکی ذائقه ام را بچشان کیسه بر دوش بیا در کوجه پخش کن بین گدایانت نان اقا زودتر تا که نفهمیده کسی چادر مادر خود را بتکان حسن جان (گفت دستم تو دست مادرم بود نامرد هی جلو میومد ما عقب عقب میرفتیم شونه های مادرم به د
چهار سالم بود که او را از دست دادم یا بهتر بگویم از نعمتش بی بهره شدم .هرموقع که او را به خاطر
می اورم خاطراتی اندک و ناچیز به ذهنم خطور می کندکه یاد اوری انها برایم بسیار مشکل است
هر گاه به یاد او می افتم ارزویی در دلم زنده می شود .یک بار بیشتر ارزویم براورده نشد و او را در
عالمی دیگر و با چهره ای متفاوت زیارت کردم اری او واقعا پدری اسمانی بود .در ان خواب مرا نصیحت
می کرد حرفهایی در مورد ان جهان می زد که بسیار شنیدنی بود .اما حرفهایی با لحن نا رض
حتما مدتهاست که شیرین سخن نگفته ام! قهوه ام را تلخ و داغ نوشیده ام، چای دم صبح ام را بی قند، و دیگر عمیق نفس نمی کشم برای کیک های مادرم اما هنوز هم دوستش دارم و میدانم مادرم تنها برای من کیک شکلاتی درست می کند! اگر بهتر نگاه کنی این روزها بی دلیل برای تو دلتنگ شده ام؛ بی دلیل حسادتم را بر می انگیزی؛ بی دلیل هدیه میخرم برایت که وقتی دیدمت تقدیمت کنم. فکر می کنم برایِ کسی که باخته و تلخ است، همین که باز هم می تواند کمی احساس کند مزه ی خوش طعمِ شیرینی
برایش نوشته بودم: Pain matters و نوار باریک دور ویفر توت فرنگی را باز کرده بودم. بوی توت فرنگی پیچید توی دماغم. دستم را دور فنجان چای حلقه کردم.ازش بخار می آمد. یک تکه از زنجیر طلایی که هدیه مادرم بود، را گم کرده بودم. توی اتاق تعویض لباس ام آر آی گذاشته بودمش توی زیپ پشت کیفم. بعد انگار افتاده باشد توی تاکسی اول صبح در میرداماد. یا توی تاکسی اینترنتی آخر شب نزدیک خانه. نمی دانم هرجایی. به هرحال یک تکه از مادرم که همه جا همراهم بود گم شده بود. تنها چیز
(زبان حال مهدی در عزای مادر) فدای گریۀ شبهای مادرم زهرا فدای اشک دُر آسای مادرم زهرافتاد تا که نیفتد امام مظلومش فدای همت والای مادرم زهراکجاست تا که مسلمان شود جوانمردی ز نور چادر سودای مادرم زهرابریز اشک مصیبت درین عزاخانه برای ماتم عظمای مادرم زهراحسن شبانه گذارد به روی زانو سر به یاد نغمۀ لالای مادرم زهراامیر اول و آخر شبانه می گرید که سیر نکرده تماشای مادرم زهرا به بازوان و به پهلو به سینه زخمی داشت اجل شده ست مداوای مادرم زهراتمام عمر
مطالبی رو که در این قسمت مطالعه می فرمایید نوشته های معلمی دلسوز از دیار زیردو از مردان مردی که با پای پیاده و دستانی خالی قله های علم را فتح کردن است اما امروز بعد از 10 سال از چاپ کتاب نغمه های نارنجون حیفم آمد مختصری از این اثر گرانبها را برای شما در این سایت قرار ندهم . تقدیم به روان پاک مادرم به آن صبح سیرتی که پاکی را به من آموخت و روشنایی را برایم معنا کرد . به مادرم آری به مادر ! آن که محبتش به فرزند بی منت است و پایان ناپذیر .
به نام خدا گفتم خدایا راضی ام به رضای تو، قبول، اما خدا اجازه هست کمی دلتنگی کنم؟ خدایا می شود کمی غصه بخورم، بی تابی کنم، زانوی غم بغل بگیرم؟ خدایا می شود ابری شوم، طوفانی شوم، ببارم؟ می شود خدایا؟ خدای من، از من دلگیر نشو، گفتم راضی ام به رضای تو، اما تمنا می کنم بگذار کمی ابر چشمهایم ببارند، سبک شوم!! خدایا می دانم که مادرم می بیند، می شود گاهی اوقات حواسش را از من پرت کنی، اشک بریزم؟ خدایا، وقتی می بارم، مادرم را میهمان سفره ی بانوی دو عالم
دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه‌ دو نفر در مدرسه: فرد اول می‌گفت: چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بی‌مسئولیت و بی‌حواس هستم. آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم. روز بعد نقشه‌ام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش می‌رفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مدادبرداشته بودم.
بیاموزید چگونه قهوه ترک را از روشی که از مادرم آموخته ام تهیه کنید. پست زیر شامل عکس های مرحله به مرحله و همچنین اطلاعات دقیق در مورد چگونگی سرو صحیح قهوه ترک است. عشق من به قهوه از مادرم ناشی می شود. برای او ، قهوه ترک تقریباً یک مراسم روزانه بود که باید با دوستان و خانواده انجام می گرفت. بیش از هر چیز ، راهی برای جشن گرفتن دوستی های او و ابراز قدردانی از کسانی بود که او دوست داشت. اگرچه بیشتر زندگی خود را کار می کرد ، در آن روزهای نادری که در خان
دیگر سلامی نمیدم دیگر زندگی برایم معنی ندارد مادرم همه زندگیم دیگه رفت دیگه منو تنها گذاشت دیگه دنیا باهمه زیباییاشو بدیاش برام بی معنیه دیگه چشمام شادی نداره غم همه وجودمو گرفته تنها شدم تنهای تنهااا ای کاش من هم دیگر نباشم مادرم دیگر نیستی تاج سرم دیگر نیستی باید بهت بگم خدا بیامرزدت و قرین رحمت الهی بشی باور ندارم که نیستی
شادی و خوشحالی . تک واژه های زیبایی هستی اند که رضایت درونی را به دنبال دارند وعوامل بسیاری در ان سهیم اند . گاهی یک اتفاق , خبر خوش ودیدن یک شخص , چنان خوشحالت می کند که قابل وصف نیست و من با دیدن مادرم بسیار خوسحال می شوم چهره مهربان مادری که گویی رنگ های جهان وامدار او هستند . سر شار از شادی و انرژی دیدن مادرم دیدم را نسبت به زندگی قلقلک می دهد. خانه با حضور او همچون باغ دل انگیزی است پراز عطر خداوند به وسعت همه کودکی ام بگذار تا به سیمای زیبایت

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

کتابخانه آیت الله جلیلی کرمانشاه